" When he was your father "P5
جیمین ویو
سوار ماشین شدم. بعد چند مین رسیدم خونه و وارد خونه شدم. خیلی خسته بودم و دیگه حوصله هیچی رو نداشتم...خیلی تعجب کردم که الان م/ی و یونا باهم دعوا نکردن...اصلا حوصله فکر کردن به اینا رو نداشتم برای همین فقط رفتم تو اتاق و بدون اینکه حتی لباسامو عوض کنم خودمو پرت کردم رو تخت و بالاخره خوابم رفت...
"چند مین بعد"
م/ی: جیمین؟...جیمین!...جیمین پاشو!
جیمین: هوممم...(خواب الود)
م/ی: جیمین، یونا توی اتاقش نیست...همجارو گشتم اما باز هم نبود...دارم از نگرانی سک.ته میکنم پاشو دیگه!
(یهو جیمین چشماش رو باز میکنه)
جیمین: چ-چی؟...یونا نیست؟...فرار کرده؟!
م/ی: نمیدونم فکر کنم فرار کرده...
جیمین: زود باش از پیشخدمت ها و اینجور چیا بپرس ببین دیدنش یا نه...
م/ی: ام..باشه...من میرم بپرسم..
(م/ی سریع از اتاق رفت بیرون)
جیمین ویو
چی؟..یونا...یونا چطور جرعت کرده که فرار کنه؟! نباید همچیز رو بندازم گردن یونا...باید...باید همین الان برم خونه تهیونگ باید همچیز رو ازش بپرسم.
از روی تخت بلند شدم و سوار ماشین شدم. به سمت خونه تهیونگ حرکت کردم. واقعا نگران یونا بودم...
بالاخره به خونه تهیونگ رسیدم. از ماشین پیاده شدم و در خونش رو محکم زدم...
جیمین: ...در رو باز کن تهیونگ!
(تهیونگ سریع در رو باز کرد. خیلی نگران بنظر میرسید. دستمو گرفت و سریع من رو کشوند داخل خونه)
جیمین: حیوون اروم باش...
تهیونگ: جیمین...هانا(دختر ته🗿🚬)...هانا نیست! هرجارو گشتم پیداش نکردم...چیکار کنم جیمیننننن
جیمین: اروم باش! صبر کن بینم چی گفتی؟ یونا هم یهو غیبش زده...فکر میکنی باهم نقشه ای چیزی کشیده بودن که فرار کنن؟ یا چیز خطرناکی میخوان انجام بدن؟
تهیونگ: باید پ-
جیمین: صبر کن بینم...اگه دختر تو هم یهو غیبش زده...پس یعنی تو یونا رو ندزدیدی؟
تهیونگ:معلومه که نه...
جیمین:اما وقتی که جونگ کوک رد اون شماررو زد ادرس خونه تو بالا اومد...
(جیمین و تهیونگ برای چند ثانیه به هم خیره شدن)
ته ته و جیمین ناگهان: جونگ کوک!!
_____________________________________________________
لایک-کامنت-فالو
پس از سال ها این پارترو گذاشتم
سوار ماشین شدم. بعد چند مین رسیدم خونه و وارد خونه شدم. خیلی خسته بودم و دیگه حوصله هیچی رو نداشتم...خیلی تعجب کردم که الان م/ی و یونا باهم دعوا نکردن...اصلا حوصله فکر کردن به اینا رو نداشتم برای همین فقط رفتم تو اتاق و بدون اینکه حتی لباسامو عوض کنم خودمو پرت کردم رو تخت و بالاخره خوابم رفت...
"چند مین بعد"
م/ی: جیمین؟...جیمین!...جیمین پاشو!
جیمین: هوممم...(خواب الود)
م/ی: جیمین، یونا توی اتاقش نیست...همجارو گشتم اما باز هم نبود...دارم از نگرانی سک.ته میکنم پاشو دیگه!
(یهو جیمین چشماش رو باز میکنه)
جیمین: چ-چی؟...یونا نیست؟...فرار کرده؟!
م/ی: نمیدونم فکر کنم فرار کرده...
جیمین: زود باش از پیشخدمت ها و اینجور چیا بپرس ببین دیدنش یا نه...
م/ی: ام..باشه...من میرم بپرسم..
(م/ی سریع از اتاق رفت بیرون)
جیمین ویو
چی؟..یونا...یونا چطور جرعت کرده که فرار کنه؟! نباید همچیز رو بندازم گردن یونا...باید...باید همین الان برم خونه تهیونگ باید همچیز رو ازش بپرسم.
از روی تخت بلند شدم و سوار ماشین شدم. به سمت خونه تهیونگ حرکت کردم. واقعا نگران یونا بودم...
بالاخره به خونه تهیونگ رسیدم. از ماشین پیاده شدم و در خونش رو محکم زدم...
جیمین: ...در رو باز کن تهیونگ!
(تهیونگ سریع در رو باز کرد. خیلی نگران بنظر میرسید. دستمو گرفت و سریع من رو کشوند داخل خونه)
جیمین: حیوون اروم باش...
تهیونگ: جیمین...هانا(دختر ته🗿🚬)...هانا نیست! هرجارو گشتم پیداش نکردم...چیکار کنم جیمیننننن
جیمین: اروم باش! صبر کن بینم چی گفتی؟ یونا هم یهو غیبش زده...فکر میکنی باهم نقشه ای چیزی کشیده بودن که فرار کنن؟ یا چیز خطرناکی میخوان انجام بدن؟
تهیونگ: باید پ-
جیمین: صبر کن بینم...اگه دختر تو هم یهو غیبش زده...پس یعنی تو یونا رو ندزدیدی؟
تهیونگ:معلومه که نه...
جیمین:اما وقتی که جونگ کوک رد اون شماررو زد ادرس خونه تو بالا اومد...
(جیمین و تهیونگ برای چند ثانیه به هم خیره شدن)
ته ته و جیمین ناگهان: جونگ کوک!!
_____________________________________________________
لایک-کامنت-فالو
پس از سال ها این پارترو گذاشتم
۹.۴k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.