فیک سایه سیاه (F2) پارت ⁵⁴
دایانا : تا اخر مراسم نگاهای سنگین جیمینو روی خودم حس میکردم نمیتونستم تحمل کنم دلم میخواست برگردم پیشش ولی الان همه منو میشناختن مطمئنم بعد از این معارفه قرار خیلی اتفاقا برام بیوفته پس نمیتونم ریسک کنم نباید کسی در مورد گذشتم با جیمین بفهمه اون تنها نقطه ضعفمه ، مراسم تموم شد و من رفتم تو اتاقم دوش گرفتم لباسامو عوض کردم و اومدم روی تختم دراز کشیدم که یه نفر در زد
دایانا : بیا تو
جک : پرونده هایی که خواسته بودین اوردم و اینکه خانم میخوان شمارو ببینن
دایانا : باشه ممنونم جک
جک :خواهش میکنم
دایانا : رفتم اتاق خانم در زدم
رزالین : بیا تو
دایانا : صدام کردین
رزالین : اره بیا بشین
دایانا : باشه
رزالین : خب جک اطلاعتو برات اورد درسته ؟
دایانا : اره
رزالین : میخوای چیکار کنی دایانا ؟
دایانا : با هر کسی کار میکنیم باید از گذشتش یه اطلاعی داشته باشیم اگه بخواییم ریسک کنیم بد پیش میریم
رزالین : باشه میسپرمش به خودت چون بهت اعتماد دارم
دایانا : خوبه
رزالین :ازت میخوام یه نفر از لیست بررسی حذف کنی
دایانا : کی؟
رزالین : پارک جیمین
دایانا : قبلا حذف کردم
رزالین : کارن گفت میشناسیش ، چطور اشنا شدین
دایانا : ....... راستش اون همون کسیه که ترکش کردم تا نجاتش بدم
رزالین : دایانا داری باهام شوخی میکنی؟
دایانا : نه کاملا جدی ام ، 2 سال و 6 ماه پیش بود که توی بوسان ترکش کردمو اومدم دگو
رزالین : خب وقتی همو دیدین چیزی بهت نگفت
دایانا : نه
رزالین : مطمئنم که اونم میخواد تو برگردی پیشش من جیمینو خیلی خوب میشناسم اون هیچوقت بیخیال طرف مقابلش نمیشه
دایانا : من کارای مهم تری دارم نمیخوام ذهنمو درگیر کنم پس برام مهم نیست
رزالین : درسته
دایانا : با اجازتون من میرم
رزالین :شبت بخیر
فردا :
دایانا : از خواب بیدار شدم دیشب واقعا خسته بودم برای همینم خیلی خوابیدم ساعت تقریبا 10 بود صورتمو شستم لباسامو عوض کردم یه پیراهن مشکی و یه شلوار جین مشکی پوشیدم رفتم پایین که یهو گوشیم زنگ خورد کارن بود
دایانا : بگو
کارن : دایانا هر چه سریع تر خودتو برسون خبر رسیده میخوان به انبارا حمله کنن
دایانا : تو برو سراغ انبار اولی منم میرم سراغ دومی
کارن : افرادتو بردار لوکیشنو میفرستم
دایانا ؛ گوشیو قطع کردم خواستم برم که خانم صدام زد
رزالین : دایانا ، بیا صبحانه
دایانا : یه وضعیت اوراژنسی پیش اومده باید برم
رزالین : چیشده ؟
دایانا : به انبارا حمله شده
رزالین : چی ؟ چطور ممکنه ؟
دایانا : میشه بگین واسه نهارم برام مرغ سوخاری اماده کنن بگین ترد و کم فلفل باشه میدونین که حساسیت دارم
رزالین : باشه (با خنده )
رزالین ؛ خیلی بهش اعتماد داشتم وقتی اینجوری حرف میزد میدونستم که هیچ اتفاقی نمیوفته و همه چی خوب پیش میره از وقتی که باهاش اشنا شدم تا الان دارم سعی میکنم یه تغییر تو زندگیش ایجاد کنم اما نمیتونم دیدنش توی این وضعیت واقعا ناراحتم میکنه باید با جیمین در موردش صحبت کنم.....
لایک کنین رفقا....
دایانا : بیا تو
جک : پرونده هایی که خواسته بودین اوردم و اینکه خانم میخوان شمارو ببینن
دایانا : باشه ممنونم جک
جک :خواهش میکنم
دایانا : رفتم اتاق خانم در زدم
رزالین : بیا تو
دایانا : صدام کردین
رزالین : اره بیا بشین
دایانا : باشه
رزالین : خب جک اطلاعتو برات اورد درسته ؟
دایانا : اره
رزالین : میخوای چیکار کنی دایانا ؟
دایانا : با هر کسی کار میکنیم باید از گذشتش یه اطلاعی داشته باشیم اگه بخواییم ریسک کنیم بد پیش میریم
رزالین : باشه میسپرمش به خودت چون بهت اعتماد دارم
دایانا : خوبه
رزالین :ازت میخوام یه نفر از لیست بررسی حذف کنی
دایانا : کی؟
رزالین : پارک جیمین
دایانا : قبلا حذف کردم
رزالین : کارن گفت میشناسیش ، چطور اشنا شدین
دایانا : ....... راستش اون همون کسیه که ترکش کردم تا نجاتش بدم
رزالین : دایانا داری باهام شوخی میکنی؟
دایانا : نه کاملا جدی ام ، 2 سال و 6 ماه پیش بود که توی بوسان ترکش کردمو اومدم دگو
رزالین : خب وقتی همو دیدین چیزی بهت نگفت
دایانا : نه
رزالین : مطمئنم که اونم میخواد تو برگردی پیشش من جیمینو خیلی خوب میشناسم اون هیچوقت بیخیال طرف مقابلش نمیشه
دایانا : من کارای مهم تری دارم نمیخوام ذهنمو درگیر کنم پس برام مهم نیست
رزالین : درسته
دایانا : با اجازتون من میرم
رزالین :شبت بخیر
فردا :
دایانا : از خواب بیدار شدم دیشب واقعا خسته بودم برای همینم خیلی خوابیدم ساعت تقریبا 10 بود صورتمو شستم لباسامو عوض کردم یه پیراهن مشکی و یه شلوار جین مشکی پوشیدم رفتم پایین که یهو گوشیم زنگ خورد کارن بود
دایانا : بگو
کارن : دایانا هر چه سریع تر خودتو برسون خبر رسیده میخوان به انبارا حمله کنن
دایانا : تو برو سراغ انبار اولی منم میرم سراغ دومی
کارن : افرادتو بردار لوکیشنو میفرستم
دایانا ؛ گوشیو قطع کردم خواستم برم که خانم صدام زد
رزالین : دایانا ، بیا صبحانه
دایانا : یه وضعیت اوراژنسی پیش اومده باید برم
رزالین : چیشده ؟
دایانا : به انبارا حمله شده
رزالین : چی ؟ چطور ممکنه ؟
دایانا : میشه بگین واسه نهارم برام مرغ سوخاری اماده کنن بگین ترد و کم فلفل باشه میدونین که حساسیت دارم
رزالین : باشه (با خنده )
رزالین ؛ خیلی بهش اعتماد داشتم وقتی اینجوری حرف میزد میدونستم که هیچ اتفاقی نمیوفته و همه چی خوب پیش میره از وقتی که باهاش اشنا شدم تا الان دارم سعی میکنم یه تغییر تو زندگیش ایجاد کنم اما نمیتونم دیدنش توی این وضعیت واقعا ناراحتم میکنه باید با جیمین در موردش صحبت کنم.....
لایک کنین رفقا....
۴۹.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.