سلام. من خودم یه خدمات پرستاری دارم و آمپول زنم. دیروز که
سلام. من خودم یه خدمات پرستاری دارم و آمپول زنم. دیروز که توی مرکز تنها بودم به شدت دل درد شدم. خواستم یه مسکن بزنم که از شرش خلاص بشم. سرنگو آماده کردم و شلوارمو کشیدم پایین و پشت پرده وایستادم و سرنگو خیلی آروم فرو کردم توی باسنم. هنوز تزریق نکرده بودم یه آقایی رسید و گفت کسی نیست. من که حول شده بودم از پشت پرده داد زدم الان میام.انگار خیلی عجله داشت. هی میگفت خانم زودباش. منم درحال تزریق هی میگفتم الان میام. هنوز نصف آمپولو تزریق نکرده بودم که اومد نزدیک پرده شد. منم که حول شده بودم زود سرنگو کشیدم بیرون و لباسمو پوشیدمو و لنگان لنگان اومدم بیرون. با خودم گفتم حتما داره میمیره عجله داره. بیشعور یه ب کمپلکس داشت از بس استرس داشت میخواست زودتر آمپولشو بزنه تموم بشه. خلاصه من با باسن دردناکم بهش گفتم آماده شو اونم هی میگفت آروم بزن. من که اومدم بالا سرش دیدم باسنشو کلا انداخته بیرون میگه جای گوشتیش بزن که کمتر درد بگیره. من که ازش لجم گرفته بود. آمپولشو جایی زدم که بیشتر دردش بگیره. اونم همش آخ و اوخ میکرد. تموم که شد یه چسب زدم جاش و اونم دستش روی باسنش بود و رفت بیرون. منم که هنوز زیپ شلوارم باز بود یه نگا به جای آمپولم انداختم شورتم روش یه لکه خون بود چون با عجله سرنگو دراورده بودم. دل دردم خوب شده بود ولی برای اینکه اون نصفه آمپول هدر نره سرسرنگو عوض کردم و اون طرف باسنمو مهمون یه آمپول کردم
۲۴.۰k
۱۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.