𝑃𝑎𝑟𝑡 14
دوست نداشتم بره...خیلی میخواستم باهم باشیم...درسته...من هنوزم که هنوزه نتونستم جیمینو فراموش کنم و روز به روز بهش وابسته میشم!...
میخواستم سعی کنم باهاش صحبت کنم و بهش بگم...اماچجوری بگم؟
+جیمین...
_بله(عادی گف)
+میای با هم کتابخونیم(آه چه زری زدم🗿...)
_من باید زود برم خونه امتحان برای فردا دارم...
+آها...ب...باش...خ...خدا.فظ
_خدافظ(خیلی سرد و بی احساس گفت)
ا/ت ویو
(با رفتنش از کتابخونه به بیرون چشام پر اشک شد...به سمت دستشویی دوییدم و اشکام رو پاک کردم...)
جیمین ویو
(ازم خواست باهاش کتاب بخونم...اون روزی که خواستم دوستیمون بینمون رو دوباره برگردونم اما نخواست ازم فرار کرد...من نجاتش دادم اما اون ازم فرار کرد باهام سرد رفتار کرد...اره!...من بهش وابسته هستم!...اما نمیخوام بدونه!...)
ا/ت ویو
(اره!...دیگه باهم قرار نیست باشیم!...قلبم از ناراحتی درد میکرد...چرا؟اخه چرا؟من فقط دو ماه باهاش بودم!چرا انقدر بهش وابسته شدم؟!(غش کردم🗿👌🏻)...از دستشویی بیرون اومدم ساعت روی دیوار رو نگاه کردم ساعت تقریبا هفت بود
رفتم سمت کافه...شوگا تو کافه بود پشت میز دو نفره نشسته بود...رفتم پیشش...)
+سلام
£ها...سلام ا/ت خوبی(از جام بلند شدم)
+خوبم ممنون تو چطوری؟
£خوبم...بشین سرپا نمون
+(نشستم روی صندلی)چه خبرا...
£منظورت موضوع جه هو...(حرفشو خورد)
+چی؟!...
£هیچ ولش کن...
+بگو
£چیز مهمی نیست
+توروخدا بگو چیشده
£زیاد مهم نیست
+حتی مهم هم نباشه بگو
£خب...چیز...
+بگو
£خب...خانواده ی جیمین و جه هوا گفتن قراره بعد دانشگاهشون با هم از ازدواج کنن...
+چیییییییی!؟(آروم و ناامید گفت)
£من خودم تا خود کافه تو شوک بودم چون جیمین جه هوا هنوزم که هنوزه دوست نداره...
+بنظرت خبر مهمی نبود که خودت تو شوک بودی؟
£اخه...
شرط
۱۵ لایک
۳۰ کامنت
شرط ها رو کامل کنید میزارم
فعلا... :)
میخواستم سعی کنم باهاش صحبت کنم و بهش بگم...اماچجوری بگم؟
+جیمین...
_بله(عادی گف)
+میای با هم کتابخونیم(آه چه زری زدم🗿...)
_من باید زود برم خونه امتحان برای فردا دارم...
+آها...ب...باش...خ...خدا.فظ
_خدافظ(خیلی سرد و بی احساس گفت)
ا/ت ویو
(با رفتنش از کتابخونه به بیرون چشام پر اشک شد...به سمت دستشویی دوییدم و اشکام رو پاک کردم...)
جیمین ویو
(ازم خواست باهاش کتاب بخونم...اون روزی که خواستم دوستیمون بینمون رو دوباره برگردونم اما نخواست ازم فرار کرد...من نجاتش دادم اما اون ازم فرار کرد باهام سرد رفتار کرد...اره!...من بهش وابسته هستم!...اما نمیخوام بدونه!...)
ا/ت ویو
(اره!...دیگه باهم قرار نیست باشیم!...قلبم از ناراحتی درد میکرد...چرا؟اخه چرا؟من فقط دو ماه باهاش بودم!چرا انقدر بهش وابسته شدم؟!(غش کردم🗿👌🏻)...از دستشویی بیرون اومدم ساعت روی دیوار رو نگاه کردم ساعت تقریبا هفت بود
رفتم سمت کافه...شوگا تو کافه بود پشت میز دو نفره نشسته بود...رفتم پیشش...)
+سلام
£ها...سلام ا/ت خوبی(از جام بلند شدم)
+خوبم ممنون تو چطوری؟
£خوبم...بشین سرپا نمون
+(نشستم روی صندلی)چه خبرا...
£منظورت موضوع جه هو...(حرفشو خورد)
+چی؟!...
£هیچ ولش کن...
+بگو
£چیز مهمی نیست
+توروخدا بگو چیشده
£زیاد مهم نیست
+حتی مهم هم نباشه بگو
£خب...چیز...
+بگو
£خب...خانواده ی جیمین و جه هوا گفتن قراره بعد دانشگاهشون با هم از ازدواج کنن...
+چیییییییی!؟(آروم و ناامید گفت)
£من خودم تا خود کافه تو شوک بودم چون جیمین جه هوا هنوزم که هنوزه دوست نداره...
+بنظرت خبر مهمی نبود که خودت تو شوک بودی؟
£اخه...
شرط
۱۵ لایک
۳۰ کامنت
شرط ها رو کامل کنید میزارم
فعلا... :)
۳۱.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.