لایک یادتون نره قشنگا 😍🥺
#شکوفه_عشق #پارت_دوازدهم
کله فرشته از لایه در اومد تو مثل همیشه شاد و خندان گفت : های هواریو
_ایییش مسخره بیا تو دیگه
اومد داخل درو بست و گفت : چته باز دست غمو گرفتی با هم لنگ لنگان در چمنزار نفرت قدم میزنید ؟ بابا بنازم ادبیات رو ، حال کردی ؟ نه خدایی حال کردی ؟
_خفه شو دیگه فری حالم خوب نیست سرم داره میترکه بعد بازم بغض کردمو گفتم فری ولم کرد دیدی چیشد ؟ دوسم نداشت همش دروغ بود
فری : باز این شروع کرد به عرعر کردن
_فری چهار سال از زندگیم رو به پاش گذاشتم دیدی چیشد ؟
فری : والا بیان من دارم دقت میکنم تو همش به جای ناراحتی برای باراد داری حرص اون چهار سال رو میخوری ، به نظرم یه سر به تنظیمات مغزت بزن شاید اصلا دوسش نداشتی هوم ؟
حرفشو که زد سریع در کشید سمت پنجره و گفت : وای من کلا یادم رفت اومدم تو اتاقت اینقدر عرعر کردی سر به گلا نزدم دیدی ؟ بعد شروع کرد به بچگونه حرف زدم با گلا : کوشولوها چطولین؟ حالتون خوبه؟ الهی دلتون بگلدم
من که دیگه از فاز غم اومده بودم بیرون و داشتم به فری نگاه میکردم خدایی شیش یا هفت تخته کم داشت شروع کرد به بوسیدن گل ها و گفت بیان تو لیاقت این گلا رو نداری بزار من ببرمشون لعنتی هرچقدر میگردم ازشون پیدا نمیکنم
_خفه شو بابا خودم دوستشون دارم چرا بدمش به تو ؟
تا شب پیشم بود اینقدر حرف زدیم و زدیم که غم و فکر باراد و هرچی که بود از سرم در کشید رفت واقعا عاشقش بودم ، عین خواهر دوسش داشتم حاضر بودم جونم رو هم براش بدم نزدیک ساعت هفت بود که پا شد بره مامان و میلاد هم برگشته بودن بابا هم تا نیم ساعت دیگه میومد اینقدر حالم خوب شده بود انگار کسی که امروز شکست عشقی خورده بود من نبودم بابا هم اومد و کنار هم شام رو خوردیم بعد شام جلوی تلویزیون نشسته بودیم که بابا رو به من گفت : بیان جان
_ جانم بابا
بابا : میگم این چند وقت همش دنبال کار بودی آره ؟
_ بله چطور ؟
بابا : امروز یکی از دوستای قدیمیم رو بعد چند سال دیدم از خودمون گفتیم و خانواده ها و از تو هم گفتم که اقتصاد میخونی و خیلی صحبت های دیگه ، میگفت که شرکت زده و اتفاقا دنبال یه نفر برای امور مالی و اقتصادی شرکت بوده واسه همین گفت فردا دخترتون بفرست بیاد شرکت ببینمش
از خوشحالی شنیدن چیزایی که بابا میگفت سر از پا نمیشناختم رفتم کنار و لپشو بوسیدم و گفتم : الهی قربونت برم من بابایی چشم فردا حتما میرم
#رمان #نویسنده #عاشقانه #رمان_z
کله فرشته از لایه در اومد تو مثل همیشه شاد و خندان گفت : های هواریو
_ایییش مسخره بیا تو دیگه
اومد داخل درو بست و گفت : چته باز دست غمو گرفتی با هم لنگ لنگان در چمنزار نفرت قدم میزنید ؟ بابا بنازم ادبیات رو ، حال کردی ؟ نه خدایی حال کردی ؟
_خفه شو دیگه فری حالم خوب نیست سرم داره میترکه بعد بازم بغض کردمو گفتم فری ولم کرد دیدی چیشد ؟ دوسم نداشت همش دروغ بود
فری : باز این شروع کرد به عرعر کردن
_فری چهار سال از زندگیم رو به پاش گذاشتم دیدی چیشد ؟
فری : والا بیان من دارم دقت میکنم تو همش به جای ناراحتی برای باراد داری حرص اون چهار سال رو میخوری ، به نظرم یه سر به تنظیمات مغزت بزن شاید اصلا دوسش نداشتی هوم ؟
حرفشو که زد سریع در کشید سمت پنجره و گفت : وای من کلا یادم رفت اومدم تو اتاقت اینقدر عرعر کردی سر به گلا نزدم دیدی ؟ بعد شروع کرد به بچگونه حرف زدم با گلا : کوشولوها چطولین؟ حالتون خوبه؟ الهی دلتون بگلدم
من که دیگه از فاز غم اومده بودم بیرون و داشتم به فری نگاه میکردم خدایی شیش یا هفت تخته کم داشت شروع کرد به بوسیدن گل ها و گفت بیان تو لیاقت این گلا رو نداری بزار من ببرمشون لعنتی هرچقدر میگردم ازشون پیدا نمیکنم
_خفه شو بابا خودم دوستشون دارم چرا بدمش به تو ؟
تا شب پیشم بود اینقدر حرف زدیم و زدیم که غم و فکر باراد و هرچی که بود از سرم در کشید رفت واقعا عاشقش بودم ، عین خواهر دوسش داشتم حاضر بودم جونم رو هم براش بدم نزدیک ساعت هفت بود که پا شد بره مامان و میلاد هم برگشته بودن بابا هم تا نیم ساعت دیگه میومد اینقدر حالم خوب شده بود انگار کسی که امروز شکست عشقی خورده بود من نبودم بابا هم اومد و کنار هم شام رو خوردیم بعد شام جلوی تلویزیون نشسته بودیم که بابا رو به من گفت : بیان جان
_ جانم بابا
بابا : میگم این چند وقت همش دنبال کار بودی آره ؟
_ بله چطور ؟
بابا : امروز یکی از دوستای قدیمیم رو بعد چند سال دیدم از خودمون گفتیم و خانواده ها و از تو هم گفتم که اقتصاد میخونی و خیلی صحبت های دیگه ، میگفت که شرکت زده و اتفاقا دنبال یه نفر برای امور مالی و اقتصادی شرکت بوده واسه همین گفت فردا دخترتون بفرست بیاد شرکت ببینمش
از خوشحالی شنیدن چیزایی که بابا میگفت سر از پا نمیشناختم رفتم کنار و لپشو بوسیدم و گفتم : الهی قربونت برم من بابایی چشم فردا حتما میرم
#رمان #نویسنده #عاشقانه #رمان_z
۱۷.۰k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.