💦رمان زمستان💦 پارت 94
《رمان زمستون❄》
دیانا: توی ماشین و نگاه کردم ک...
مهراب بود و پشت رُل نشسته بود
به پشت سرم نگاه کردم ک ارسلان اعصبی
دستشو مشت کرده و رگای گردنش زده بیرون...
مهراب: اگه میخوای بدونی شوهرت تو این ی ماهع کجا بوده بیا سوار شو..
ارسلان: مهراب برو...
دیانا: رفتم سرمو کردم داخل ماشین مهراب...
من اونقدر به ارسلان اعتماد دارم ک نیاز به چرندیات تو نیس..
رفتم دست ارسلان و گرفتم و برگشتم راه خونه رو پیش گرفتم و دست ارسلانم دنبال خودم میکشیدم...
وارد خونه شدیم ک ارسلان با تعجب بهم نگاه میکرد...
ارسلان: یعنی انقدر بهم اعتماد داری؟
دیانا: نه من به تو اعتماد ندارم ولی به مهرابم اعتماد ندارم مطمئنم ک ی چیزایی داشت ک بگه ولی من اماده شنیدنشون نبودم...
ارسلان: دیانا چرا انقد لج میکنی من هیچ کاری نکردم.
دیانا: ارسلان ساکت شو
خسته شدم از دروغات خجالت نمیکشی
ی روزی دروغات پیش من لو بره چی کار میکنی؟
ارسلان: مگه تو چیزی میدونی؟
دیانا: اگرم نمیدونستم الان گاف دادی
برام ی اسنپ بگیر میخوام برم پیش نیکا
ارسلان: خودم میرسونمت
دیانا: سرمو به علامت باش تکون دادم بعد ۲ مین اومد
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
ک ی دفعه احساس دلدرد بدی کردم و تو خودم مچاله شدم
ارسلان: دیانام خوبی؟
دیانا: از ترس اینکه یکی از عوارض هفته پیش باشه
سرمو به نشونه اره تکون دادم
ارسلان: میخوای بریم بیمارستان؟
دیانا: نه نمیخواد
ارسلان: مطمئنی؟
دیانا: اره تو راهتو برو..
دیانا: توی ماشین و نگاه کردم ک...
مهراب بود و پشت رُل نشسته بود
به پشت سرم نگاه کردم ک ارسلان اعصبی
دستشو مشت کرده و رگای گردنش زده بیرون...
مهراب: اگه میخوای بدونی شوهرت تو این ی ماهع کجا بوده بیا سوار شو..
ارسلان: مهراب برو...
دیانا: رفتم سرمو کردم داخل ماشین مهراب...
من اونقدر به ارسلان اعتماد دارم ک نیاز به چرندیات تو نیس..
رفتم دست ارسلان و گرفتم و برگشتم راه خونه رو پیش گرفتم و دست ارسلانم دنبال خودم میکشیدم...
وارد خونه شدیم ک ارسلان با تعجب بهم نگاه میکرد...
ارسلان: یعنی انقدر بهم اعتماد داری؟
دیانا: نه من به تو اعتماد ندارم ولی به مهرابم اعتماد ندارم مطمئنم ک ی چیزایی داشت ک بگه ولی من اماده شنیدنشون نبودم...
ارسلان: دیانا چرا انقد لج میکنی من هیچ کاری نکردم.
دیانا: ارسلان ساکت شو
خسته شدم از دروغات خجالت نمیکشی
ی روزی دروغات پیش من لو بره چی کار میکنی؟
ارسلان: مگه تو چیزی میدونی؟
دیانا: اگرم نمیدونستم الان گاف دادی
برام ی اسنپ بگیر میخوام برم پیش نیکا
ارسلان: خودم میرسونمت
دیانا: سرمو به علامت باش تکون دادم بعد ۲ مین اومد
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
ک ی دفعه احساس دلدرد بدی کردم و تو خودم مچاله شدم
ارسلان: دیانام خوبی؟
دیانا: از ترس اینکه یکی از عوارض هفته پیش باشه
سرمو به نشونه اره تکون دادم
ارسلان: میخوای بریم بیمارستان؟
دیانا: نه نمیخواد
ارسلان: مطمئنی؟
دیانا: اره تو راهتو برو..
۷۰.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.