💦رمان زمستان💦 پارت 99
《رمان زمستون❄》
دیانا: لای چشام و باز کردم ک روی ی صندلی بودم نمیتونستم تکون بخورم تازه متوجه دست و پای بستم شدم...
مهراب: دیانا خوبی؟
دیانا: نگاه کردم ی صندلی دیگه هم کنارم بود ک مهراب روش نشسته بود...مهراب چه اتفاقی افتاد؟
مهراب: همش تقصیر اون مهدیه عوضیه اون مارو به اینجا کشوند
مهدیه: به به دو تا عاشق قدیمی چطوری کوچولو؟
دیانا: تو عوضی با من چیکار داری...اومد نزدیک ک ی دفعه گوشم سوت کشید
مهراب: نزنش آشغال(با داد)
مهدیه: اقا ارسلان میدونه هنوز عاشق زنشی؟
مهراب: به تو هیچ ربطی نداره....
مهدیه: من کار زیادی نمیخوام فقط ی وویس میخوام ک واسه ارسلان بفرستین
دیانا: چه وویسی؟
_
ارسلان: دیانا کو؟(با داد)
نیکا: نمیدونیم رفت
ارسلان: کجااا؟
عسل: نمیدونیم فقط وسایلشو برداشت بعد تو رفت
ارسلان: یعنی چی رفت مگه شما نباید مراقبش باشین؟
رضا: ببخشید ک مراقبش نبودیم مثلا تو شوهرشیا اسمش تو شناسنامه توعه بعد ما مراقبش باشیم
نیکا: به نظر من برو پیش همون مهدیه جونت(زیر لب)
ارسلان: چی؟
نیکا: هیچی
____
مهدیه: باید به ارسلان بگی من هنوز عاشق مهرابم و با اون فرار کردم....
البته ی سری عکسم ازتون تو ماشین گرفتم بزار اول واسش بفرستم بعدش وویس و بده
دیانا: چی میخوای از جون من تو منو بکشی هم همچین کاری نمیکنم...
مهراب: چرا دست از سر زندگیمون بر نمیداری؟
مهدیه: من فقط حقمو میخوام حق من ارسلانه اون برای منه
دیانا: ارسلان حتی ی زره هم دوست نداره...
مهدیه: چرا نمیخوای بفهمی ک ارسلان تو این ی ماه پیش من بود...
دیانا: من باور نمیکنم ارسلان من هیچوقت هیچوقت همچین کاری نمیکنه...
مهدیه: خب عکسا فرستاده شد منتظر واکنش ارسلان جونتم
دیانا: لای چشام و باز کردم ک روی ی صندلی بودم نمیتونستم تکون بخورم تازه متوجه دست و پای بستم شدم...
مهراب: دیانا خوبی؟
دیانا: نگاه کردم ی صندلی دیگه هم کنارم بود ک مهراب روش نشسته بود...مهراب چه اتفاقی افتاد؟
مهراب: همش تقصیر اون مهدیه عوضیه اون مارو به اینجا کشوند
مهدیه: به به دو تا عاشق قدیمی چطوری کوچولو؟
دیانا: تو عوضی با من چیکار داری...اومد نزدیک ک ی دفعه گوشم سوت کشید
مهراب: نزنش آشغال(با داد)
مهدیه: اقا ارسلان میدونه هنوز عاشق زنشی؟
مهراب: به تو هیچ ربطی نداره....
مهدیه: من کار زیادی نمیخوام فقط ی وویس میخوام ک واسه ارسلان بفرستین
دیانا: چه وویسی؟
_
ارسلان: دیانا کو؟(با داد)
نیکا: نمیدونیم رفت
ارسلان: کجااا؟
عسل: نمیدونیم فقط وسایلشو برداشت بعد تو رفت
ارسلان: یعنی چی رفت مگه شما نباید مراقبش باشین؟
رضا: ببخشید ک مراقبش نبودیم مثلا تو شوهرشیا اسمش تو شناسنامه توعه بعد ما مراقبش باشیم
نیکا: به نظر من برو پیش همون مهدیه جونت(زیر لب)
ارسلان: چی؟
نیکا: هیچی
____
مهدیه: باید به ارسلان بگی من هنوز عاشق مهرابم و با اون فرار کردم....
البته ی سری عکسم ازتون تو ماشین گرفتم بزار اول واسش بفرستم بعدش وویس و بده
دیانا: چی میخوای از جون من تو منو بکشی هم همچین کاری نمیکنم...
مهراب: چرا دست از سر زندگیمون بر نمیداری؟
مهدیه: من فقط حقمو میخوام حق من ارسلانه اون برای منه
دیانا: ارسلان حتی ی زره هم دوست نداره...
مهدیه: چرا نمیخوای بفهمی ک ارسلان تو این ی ماه پیش من بود...
دیانا: من باور نمیکنم ارسلان من هیچوقت هیچوقت همچین کاری نمیکنه...
مهدیه: خب عکسا فرستاده شد منتظر واکنش ارسلان جونتم
۴۶.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.