بردیا گفت : باربد رو همه کراش میزنه یا رله میزنه و به دخت
بردیا گفت : باربد رو همه کراش میزنه یا رله میزنه و به دخترا میچسبه
بعد این که اینو گفت من علاقه من شدم به اینکه بدونم باربد کیه و چه شخصیتی داره با اینکه بردیا بهم میگفت دورو درش نرو ولی من تو باغ خودم بودم بعدش بهم گفت
بردیا : فردا میاد ساعت ۳ یا ۴ پایین باش
گفتم : اوکی
بعد خدافظی کردیم و رفتیم منم تو طول راهم داشتم به باربد فک میکردم رفتم بالا و به مامانم اینا سلام کردم مامانم گفت: شام حاضر ه بیا بخور
گفتم : اوکی
رفتم خوردم اومدم خوابیدم رو تخت خواب به دیوار را زده بودم و فکرم مشغول باربد بود از ذهنم بیرون نمی رفت نمیدونم چرا ولی هی بهش فک میکردم با خودم گفتم فردا میبینمش انقدر فک نکن دختر گرفتم خوابیدم
فردا
با حس نوری بلند شدم پنجره اتاقم وابود رفتم و بیرون و نگاه کردم حس میکردم امروز روز خوبیه رفتم کارای لازم و کردم و صبحونه خوردم منتظر بودم ساعت ۳ بشه تا زودتر برمک باربد و ببینم یه چند ساعت رد شد و دبلخره ساعت ۳ شد من بدو بدو رفتم لباس پوشیدم و از مامانم خدافظی کردم و رفتم پایین رفتم دور استخر دیدم بردیا اونجا س بهش سلام کردم
گفت : سلام خوبی
گفتم آره
یه نفر صداش زد یه پسره بود لخت بود و مایو پاش بود بردیا هم همینطوری بود واسه همین من خجالت کشیدم زیاد به بالا تنه شون دقت نکردم ولی اون پسره سیس پک داشت خیلی خوشگل بود بعد بردیا بهم گفت
بردیا : میدم دوش بگیرم زود میام
گفتم : باشه
بعدم رفت اون پسره آم رفت
من موندم یه چند دقیقه راه رفتم داشتم می رسیدم به یه بلوک که همون پسره رو دیدم
با یه لباس از وسط سمت راست سیاه بود و سمت چپ هم مشکی شلوار سیاه پوشیده بود و گوشی تو دستش بود و داشت آهنگ گوش میداد موهایشم ژل زده بود دیدمش موندم
گفتم :این چقدر خوشگله
بعد رفت منم چون بلوک بردیا رو بلد بودم رفتم همونجا که بیاد این پسره آم داشت از مسیر من میومد باهم رسیدیم که بردیا اومد بیرون
گفت : هم دیگر و شناختین؟
یه نگاه به پسره کردم اونم نگاه من کرد گفتیم نه
تا پارت بعدی بای بای 😊
بعد این که اینو گفت من علاقه من شدم به اینکه بدونم باربد کیه و چه شخصیتی داره با اینکه بردیا بهم میگفت دورو درش نرو ولی من تو باغ خودم بودم بعدش بهم گفت
بردیا : فردا میاد ساعت ۳ یا ۴ پایین باش
گفتم : اوکی
بعد خدافظی کردیم و رفتیم منم تو طول راهم داشتم به باربد فک میکردم رفتم بالا و به مامانم اینا سلام کردم مامانم گفت: شام حاضر ه بیا بخور
گفتم : اوکی
رفتم خوردم اومدم خوابیدم رو تخت خواب به دیوار را زده بودم و فکرم مشغول باربد بود از ذهنم بیرون نمی رفت نمیدونم چرا ولی هی بهش فک میکردم با خودم گفتم فردا میبینمش انقدر فک نکن دختر گرفتم خوابیدم
فردا
با حس نوری بلند شدم پنجره اتاقم وابود رفتم و بیرون و نگاه کردم حس میکردم امروز روز خوبیه رفتم کارای لازم و کردم و صبحونه خوردم منتظر بودم ساعت ۳ بشه تا زودتر برمک باربد و ببینم یه چند ساعت رد شد و دبلخره ساعت ۳ شد من بدو بدو رفتم لباس پوشیدم و از مامانم خدافظی کردم و رفتم پایین رفتم دور استخر دیدم بردیا اونجا س بهش سلام کردم
گفت : سلام خوبی
گفتم آره
یه نفر صداش زد یه پسره بود لخت بود و مایو پاش بود بردیا هم همینطوری بود واسه همین من خجالت کشیدم زیاد به بالا تنه شون دقت نکردم ولی اون پسره سیس پک داشت خیلی خوشگل بود بعد بردیا بهم گفت
بردیا : میدم دوش بگیرم زود میام
گفتم : باشه
بعدم رفت اون پسره آم رفت
من موندم یه چند دقیقه راه رفتم داشتم می رسیدم به یه بلوک که همون پسره رو دیدم
با یه لباس از وسط سمت راست سیاه بود و سمت چپ هم مشکی شلوار سیاه پوشیده بود و گوشی تو دستش بود و داشت آهنگ گوش میداد موهایشم ژل زده بود دیدمش موندم
گفتم :این چقدر خوشگله
بعد رفت منم چون بلوک بردیا رو بلد بودم رفتم همونجا که بیاد این پسره آم داشت از مسیر من میومد باهم رسیدیم که بردیا اومد بیرون
گفت : هم دیگر و شناختین؟
یه نگاه به پسره کردم اونم نگاه من کرد گفتیم نه
تا پارت بعدی بای بای 😊
۲۲۱
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.