🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 122
#leoreza
بیرون اومد ابروهام دادم بالا
رضا:سلاام خانم سرخیز صبح زیباتون بخیر
دستاش وا کرد
پانید:صبح شماا هم بخیرر جونممم
جلو رفتم و بغلش کردم دستام دورش حلقه کردم سرش گذاشتم رو سینم
رضا:صبح مون رو با یه صبحونه توپ شروع کنیمم هوم سرش عقب برد
پانیذ:اووو به زحمت افتادی که
رضا:من بر شما هیچ وقت به زحمت نمیوفتم
در باز کردم با هم رفتیم بیرون کلبه که میز اماده کرده بودم
پانید:اخخیشش هواییی پاک و تمیز
خنده ای کردم
صندلی عقب کشیدم و پانیذ نشست روش
و با ذوق به میز نگا میکرد
منم نشستم چای رو بر جفتمون ریختم
رضا:چرا نمیخوری
پانید:میخورم ولی نمیدونم از کدومش شروع کنم
رضا: اینجوری که نمیشه
انگار حرفم نشنیده گرفته بود انگشت اشارش رو فرو کرد تو ظرف عسل و یکمی ازش برداشت
و گذاشت تو دهنش از شیرینی عسل چشامش رو هم گذاشت و لذت بر با حرکتی که زد ته دلم هری ریخت
پانید:واییی چقد این عسل شیرینه
رضا:یعنی شیرین تر از من
دستاش قاب صورتم کرد
پانیذ:شیرین تر از تو اصن وجود نداره عشقمم
رضا:باشهه حالا شروع کنیمم
سری تکون داد مشغول صبحونه خوردن شدیم....
#mhshad
بر واکنشش انقدر ذوق داشتم که از استرس هورمونام بهم ریخته بود
و بیشتر از این نمیتونستم پیش خودم نگه دارم
نگاهی به ساعت گوشیم کردم 3 بود موقع ناهار میومد محراب
رفتم تو اتاق خودمون یه شلوار پارچه ای مام فیت رو با کتش پوشیدم
موهام شونه کردم و یه ارایش کوچولو کردم
گوشیم برداشتم زنگ زدم به محراب
جواب نمیداد هوفیی زیر لب گفتم بر
با دوم شمارش رو گرفتم
دیگه داشتم ناامید میشدم که جواب داد
مهشاد:اهاا جواب داد کجایی تو
محراب:مهییی جونم ببخشید سر جلسه بودم نتونستم جواب بدم جونم چیشده
مهشاد:ناهار که نیومدی شام میای خونه
محراب:عشقم شاید نتونم بیام ولی بعدا برات جبران میکنم
میدونستم جبران میکنه ولی خب من تحمل نداشتم
مهشاد:باشه برو به کارت برس
محراب:عشقم ناراحت شدیی
مهشاد:نه قربونت برمم
محراب:ایی من دورت بگردم روباه کوچولو
مهشاد:باشع کاری نداری
محراب:نه عشقم خدافز
مهشاد:خدافز
گوشی رو قطع کردم بدجور زد تو ذوقم نامرد اماده بودم خونه ام که کاری نداشتم پاشدم رفت پاساژ تا یکم خرید کنم....
پارت 122
#leoreza
بیرون اومد ابروهام دادم بالا
رضا:سلاام خانم سرخیز صبح زیباتون بخیر
دستاش وا کرد
پانید:صبح شماا هم بخیرر جونممم
جلو رفتم و بغلش کردم دستام دورش حلقه کردم سرش گذاشتم رو سینم
رضا:صبح مون رو با یه صبحونه توپ شروع کنیمم هوم سرش عقب برد
پانیذ:اووو به زحمت افتادی که
رضا:من بر شما هیچ وقت به زحمت نمیوفتم
در باز کردم با هم رفتیم بیرون کلبه که میز اماده کرده بودم
پانید:اخخیشش هواییی پاک و تمیز
خنده ای کردم
صندلی عقب کشیدم و پانیذ نشست روش
و با ذوق به میز نگا میکرد
منم نشستم چای رو بر جفتمون ریختم
رضا:چرا نمیخوری
پانید:میخورم ولی نمیدونم از کدومش شروع کنم
رضا: اینجوری که نمیشه
انگار حرفم نشنیده گرفته بود انگشت اشارش رو فرو کرد تو ظرف عسل و یکمی ازش برداشت
و گذاشت تو دهنش از شیرینی عسل چشامش رو هم گذاشت و لذت بر با حرکتی که زد ته دلم هری ریخت
پانید:واییی چقد این عسل شیرینه
رضا:یعنی شیرین تر از من
دستاش قاب صورتم کرد
پانیذ:شیرین تر از تو اصن وجود نداره عشقمم
رضا:باشهه حالا شروع کنیمم
سری تکون داد مشغول صبحونه خوردن شدیم....
#mhshad
بر واکنشش انقدر ذوق داشتم که از استرس هورمونام بهم ریخته بود
و بیشتر از این نمیتونستم پیش خودم نگه دارم
نگاهی به ساعت گوشیم کردم 3 بود موقع ناهار میومد محراب
رفتم تو اتاق خودمون یه شلوار پارچه ای مام فیت رو با کتش پوشیدم
موهام شونه کردم و یه ارایش کوچولو کردم
گوشیم برداشتم زنگ زدم به محراب
جواب نمیداد هوفیی زیر لب گفتم بر
با دوم شمارش رو گرفتم
دیگه داشتم ناامید میشدم که جواب داد
مهشاد:اهاا جواب داد کجایی تو
محراب:مهییی جونم ببخشید سر جلسه بودم نتونستم جواب بدم جونم چیشده
مهشاد:ناهار که نیومدی شام میای خونه
محراب:عشقم شاید نتونم بیام ولی بعدا برات جبران میکنم
میدونستم جبران میکنه ولی خب من تحمل نداشتم
مهشاد:باشه برو به کارت برس
محراب:عشقم ناراحت شدیی
مهشاد:نه قربونت برمم
محراب:ایی من دورت بگردم روباه کوچولو
مهشاد:باشع کاری نداری
محراب:نه عشقم خدافز
مهشاد:خدافز
گوشی رو قطع کردم بدجور زد تو ذوقم نامرد اماده بودم خونه ام که کاری نداشتم پاشدم رفت پاساژ تا یکم خرید کنم....
۱۰.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.