خب داداش گربه ای پارت آخر
خب داداش گربه ای پارت آخر
از دید فیو
داشتم صبحونه درست میکردم ولی وقتی حرفشو شنیدم خشکم زد الان نمیدونم دارم بال در میارمممم ولی به داداشی چی بگم
توی همین فکرا بودم که مایکی از پشت بغلم کرد
مایکی : دورایاکی کوچولووووو غذا کی آماده میشههههههه
نمیدونم چیکار دارم میکنم اصلا حواسم به غذا نیست ای خداااااااااااا
مایکی : نگران چیفیو نباش
هاااا اون انگار فکرمو میخونهههههههه
مایکی : خودم باهاش حرف میزنم
( من : مایکی جان اصلا روتو قربون 🤣
مایکی : خودت گفتی نگران چیفیو عه نکنه دروغ گفتی
من : نه من غلط بخورم به مایکی بزرگ دروغ بگم فقط بچه جام کرد یهو ریختی سرش
مایکی : مگه موتور که جام کنه ؟
من : ول کن برگرد به داستان )
( بچه ها اما با دراکن رفته بیرون )
گذر زمان بعد صبحونه
مایکی : فیو بیا بریم پیش داداشت
فیو : باشههههه
پیش چیفو
مایکی درو باز کرد
مایکی : سلامممممممممممممم
چیفو : یا پک جی ( همون گربه هه که شبیهه چیفوعه ) فیوووومیییییییی
اومد و منو بغل کرد
( نمیدونم چرا خندم میگیره )
بغلش کردم
فیو : ببخشید که زدم بیرون خیلی .....خیلی ناراحت بودم
چیفو : ببخشید که درکت نکردم ببخشید که نپرییدم
( خلاصه فیلم هندی بازیاشونو کردن )
بعد چند ساعت
مایکی : چیفوووو فیومییی میخواممممم
چیفو : چیییییی فیومی مگه خواستنیهههه
( بدبخت جام کرد 🤣)
مایکی : من فیومیو میبرمممممم مال خودمه از این به بعد با من زندگی میکنهههههه
( من : مایکی جان بهتر نیس آرام آرام بگی
مایکی : مال منههههههه
من : ب...باشه
مایکی : زن منهههههه
من : هنننن این چیه بلغور میکنییی
مایکی : به چیفو بگو بگه باشههههه
من : چشم (╥﹏╥) چیفیو جونم بیا
چیفو : بله
من : این فیو رو بده به مایکی زن مایکی سه تموم شه منم میدمت به باجی ( خنده ی شیطانی )
چیفو : باشه قول دادیا
من : باشه ( در ذهن من : در خواب ببینی )
و خلاصه بعله داداشی قبول کرد و من شدم زن مایکی
چند سال بعد
وضعیت
من الان یه دختر کوچولو و یه پسر کوچولو دارم و الان تومان ۲ تا رئیس داره که یکیش منم و اون یکی مایکی تونستم جلوی کازو رو بگیرم که باجی رو نکشه و اما رو به موقع رسوندیم بیمارستان و خلاصه همه شاد زندگی کردیم
میدونم خیلی بیش از حد گند زدم ولی پایان به ذهنم نرسید (╥﹏╥)
از دید فیو
داشتم صبحونه درست میکردم ولی وقتی حرفشو شنیدم خشکم زد الان نمیدونم دارم بال در میارمممم ولی به داداشی چی بگم
توی همین فکرا بودم که مایکی از پشت بغلم کرد
مایکی : دورایاکی کوچولووووو غذا کی آماده میشههههههه
نمیدونم چیکار دارم میکنم اصلا حواسم به غذا نیست ای خداااااااااااا
مایکی : نگران چیفیو نباش
هاااا اون انگار فکرمو میخونهههههههه
مایکی : خودم باهاش حرف میزنم
( من : مایکی جان اصلا روتو قربون 🤣
مایکی : خودت گفتی نگران چیفیو عه نکنه دروغ گفتی
من : نه من غلط بخورم به مایکی بزرگ دروغ بگم فقط بچه جام کرد یهو ریختی سرش
مایکی : مگه موتور که جام کنه ؟
من : ول کن برگرد به داستان )
( بچه ها اما با دراکن رفته بیرون )
گذر زمان بعد صبحونه
مایکی : فیو بیا بریم پیش داداشت
فیو : باشههههه
پیش چیفو
مایکی درو باز کرد
مایکی : سلامممممممممممممم
چیفو : یا پک جی ( همون گربه هه که شبیهه چیفوعه ) فیوووومیییییییی
اومد و منو بغل کرد
( نمیدونم چرا خندم میگیره )
بغلش کردم
فیو : ببخشید که زدم بیرون خیلی .....خیلی ناراحت بودم
چیفو : ببخشید که درکت نکردم ببخشید که نپرییدم
( خلاصه فیلم هندی بازیاشونو کردن )
بعد چند ساعت
مایکی : چیفوووو فیومییی میخواممممم
چیفو : چیییییی فیومی مگه خواستنیهههه
( بدبخت جام کرد 🤣)
مایکی : من فیومیو میبرمممممم مال خودمه از این به بعد با من زندگی میکنهههههه
( من : مایکی جان بهتر نیس آرام آرام بگی
مایکی : مال منههههههه
من : ب...باشه
مایکی : زن منهههههه
من : هنننن این چیه بلغور میکنییی
مایکی : به چیفو بگو بگه باشههههه
من : چشم (╥﹏╥) چیفیو جونم بیا
چیفو : بله
من : این فیو رو بده به مایکی زن مایکی سه تموم شه منم میدمت به باجی ( خنده ی شیطانی )
چیفو : باشه قول دادیا
من : باشه ( در ذهن من : در خواب ببینی )
و خلاصه بعله داداشی قبول کرد و من شدم زن مایکی
چند سال بعد
وضعیت
من الان یه دختر کوچولو و یه پسر کوچولو دارم و الان تومان ۲ تا رئیس داره که یکیش منم و اون یکی مایکی تونستم جلوی کازو رو بگیرم که باجی رو نکشه و اما رو به موقع رسوندیم بیمارستان و خلاصه همه شاد زندگی کردیم
میدونم خیلی بیش از حد گند زدم ولی پایان به ذهنم نرسید (╥﹏╥)
۵.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.