Escape love part. 25
چشمان همنجوری بسته بود و به خودم میلرزیدم باصدای محکم بسته شدن در به خودم بیشتر لرزیدم
جین سمتم امد و منو تو بغلش کشید
تنها همین کار لازم بود بزنم زیر گریه تمام این چند وقته تلاش کردم که خوشحالش کنم اخرش اینجوری رفتار کرد بیشتر منو ناراحت می کرد باعث میشد گریم به هق هق کشیده بشه
جین: هیششش اروم باش چیزی نیست
جین سرمو نوازش میکرد تا اروم بشم ولی از دلم خبر نداشت چی میگذره بهش
این سه روزه تهیونگ یه بارم از اتاق بیرون نیامده بود
اگر امده باشه شب بوده که همه خواب بودن
نمیدونم چرا چرا باید ازم انقد عصبی باشه که حر دفعه وارد اتاق میشم بدون هیچ توجهی که کسی وارد شده زیر پتو میره
بغضمو قورت دادمو از اتاق امدم بیرون که دیدم کوک و جیمین دست تو دست هم با لبخند میرن بیرون
دلم میخواست برم تاب سوار شم و سرمو رو پای تهیچنگ بزار من دوباره برام داستان رو بخونه
دلم میخواست ادامه داستان رو بخونم ولی کتاب بالا بود
روی مبل نشستنو پاهامو توی شکمم جمع کردم و به میز رو به روم زل زدم
با صدای پایین میاد لبخند پهنی رو لبام امد نگاهم روی پله ها بود که ببینم صدای پای کیه که با دیدن نامجون لبخند رو لبم ماسید
دوباره نگاهمو به میز دادمو خودمو جلو عقب میکردم
الهی کشیدم که نگاه جونی روم افتاد و امد کنارم نشست
جونی: چیشده؟
لبخندی زدمو به چهرش نگاه کردم
+ فک کنم بدونی :)
سرشو به معنی اره تکون داد و بهم نگاه کرد
جونی: ازش ناراحت نباش
+ ناراحت نیستم اون ناراحته چند وقته حتی ندیدمش من من دلم نمیخواست اینجوری بشه
جونی: میدونم تو دلت نمیخواست ازت عصبی بشه
بعضی توی گلوم نشسته بود و جلوشو فقط با یه خنده نگه داشتم
جونی: همه چی درست میشه باشه؟
+ اوهم امیدوارم
جونی: پاشو بیا بریم صبحونه بخور
+ من چیزی نمیخورم تو برو بخور جین هیونگ برات صبحونه رو میز گذاشت رف
جونی ابشو تر کرد و دستشو رو شکمش گذاشت
جونی: به به
از حرکتش خندم گرفت لبخندی تلخ رو لبام امد
+ برو بخور سرد میشه
جونی: اوکی من رفتم بعد باز میام
+ اوکی
از سر جاش پاشدو رفت
به پتو کنارم نگاهش انداختمو و برش داشتمو روی شونه هام انداختم و رفتم توی حیاط و سمت تاب رفتم
هرچی به تاب نزدیک میشدم بغضم بیشتر میشد
به تاب رسیدم روش نشستم و تنها همین کافی بود اشکام بریزه
دستامو جلوی صورتم گرفتمو یواش گریه میکردم
حدود چند دقیقه همین جوری بودم
به خودم امد و پتو رو از روی شونه هام کنار زدمو سمت پارکینگ رفتم ببینم موتور خوبی کجا گذاشته
سمت پارکینگ رفتم دیدم درش بازه
واردش شدم و با جای خالی موتور مواجه شدم
ادامه پست بعدی😘😁
جین سمتم امد و منو تو بغلش کشید
تنها همین کار لازم بود بزنم زیر گریه تمام این چند وقته تلاش کردم که خوشحالش کنم اخرش اینجوری رفتار کرد بیشتر منو ناراحت می کرد باعث میشد گریم به هق هق کشیده بشه
جین: هیششش اروم باش چیزی نیست
جین سرمو نوازش میکرد تا اروم بشم ولی از دلم خبر نداشت چی میگذره بهش
این سه روزه تهیونگ یه بارم از اتاق بیرون نیامده بود
اگر امده باشه شب بوده که همه خواب بودن
نمیدونم چرا چرا باید ازم انقد عصبی باشه که حر دفعه وارد اتاق میشم بدون هیچ توجهی که کسی وارد شده زیر پتو میره
بغضمو قورت دادمو از اتاق امدم بیرون که دیدم کوک و جیمین دست تو دست هم با لبخند میرن بیرون
دلم میخواست برم تاب سوار شم و سرمو رو پای تهیچنگ بزار من دوباره برام داستان رو بخونه
دلم میخواست ادامه داستان رو بخونم ولی کتاب بالا بود
روی مبل نشستنو پاهامو توی شکمم جمع کردم و به میز رو به روم زل زدم
با صدای پایین میاد لبخند پهنی رو لبام امد نگاهم روی پله ها بود که ببینم صدای پای کیه که با دیدن نامجون لبخند رو لبم ماسید
دوباره نگاهمو به میز دادمو خودمو جلو عقب میکردم
الهی کشیدم که نگاه جونی روم افتاد و امد کنارم نشست
جونی: چیشده؟
لبخندی زدمو به چهرش نگاه کردم
+ فک کنم بدونی :)
سرشو به معنی اره تکون داد و بهم نگاه کرد
جونی: ازش ناراحت نباش
+ ناراحت نیستم اون ناراحته چند وقته حتی ندیدمش من من دلم نمیخواست اینجوری بشه
جونی: میدونم تو دلت نمیخواست ازت عصبی بشه
بعضی توی گلوم نشسته بود و جلوشو فقط با یه خنده نگه داشتم
جونی: همه چی درست میشه باشه؟
+ اوهم امیدوارم
جونی: پاشو بیا بریم صبحونه بخور
+ من چیزی نمیخورم تو برو بخور جین هیونگ برات صبحونه رو میز گذاشت رف
جونی ابشو تر کرد و دستشو رو شکمش گذاشت
جونی: به به
از حرکتش خندم گرفت لبخندی تلخ رو لبام امد
+ برو بخور سرد میشه
جونی: اوکی من رفتم بعد باز میام
+ اوکی
از سر جاش پاشدو رفت
به پتو کنارم نگاهش انداختمو و برش داشتمو روی شونه هام انداختم و رفتم توی حیاط و سمت تاب رفتم
هرچی به تاب نزدیک میشدم بغضم بیشتر میشد
به تاب رسیدم روش نشستم و تنها همین کافی بود اشکام بریزه
دستامو جلوی صورتم گرفتمو یواش گریه میکردم
حدود چند دقیقه همین جوری بودم
به خودم امد و پتو رو از روی شونه هام کنار زدمو سمت پارکینگ رفتم ببینم موتور خوبی کجا گذاشته
سمت پارکینگ رفتم دیدم درش بازه
واردش شدم و با جای خالی موتور مواجه شدم
ادامه پست بعدی😘😁
۱۴.۳k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.