پارت 12
پارت 12
ویوی یونجون:
فردا شنبه بود.. بالاخره روز ماموریت رسید... نمیدونم چرا اما استرس بدی تو وجودم نشسته بود.. همش میرفتم و به همه تاکید می کردم این مامورین خیلی مهمه... هم خودم کلافه شده بودم، هم اونا.. تو اتاقم نشسته بودم و به کاغذای جلوم نگاه میکردم.. سرم به شدت درد میکرد... یکی از کشو های میزمو باز کردم یه بسته قرص اوردم بیرون... یکیشون همراه با اب انداختم... چشمامو و بستمو سرمو تکیه دادم به پشت صندلی... روزای سختی بود... همه خسته بودن... همه دیگه داشتن ناامید میشدن.. ولی فردا همین ساعت میبینمش... دیگه کنار خودمه... دیگه مواظبش میمونم... نمیزارم از جلو چشمام دور بشه... نمیزارم
ویوی یونجون:
فردا شنبه بود.. بالاخره روز ماموریت رسید... نمیدونم چرا اما استرس بدی تو وجودم نشسته بود.. همش میرفتم و به همه تاکید می کردم این مامورین خیلی مهمه... هم خودم کلافه شده بودم، هم اونا.. تو اتاقم نشسته بودم و به کاغذای جلوم نگاه میکردم.. سرم به شدت درد میکرد... یکی از کشو های میزمو باز کردم یه بسته قرص اوردم بیرون... یکیشون همراه با اب انداختم... چشمامو و بستمو سرمو تکیه دادم به پشت صندلی... روزای سختی بود... همه خسته بودن... همه دیگه داشتن ناامید میشدن.. ولی فردا همین ساعت میبینمش... دیگه کنار خودمه... دیگه مواظبش میمونم... نمیزارم از جلو چشمام دور بشه... نمیزارم
۱.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.