چالش جدید زندگیم. پارت 6
بوی 💩گاو میومد
وقتی در رو بستم یهو صدای جیرجیر بدی داد و کنده شد
و افتاد
هنوزم همونجوری داغونه
یه خونهی قدیمی ی بلوکی
خزه ها تغریبا پوشونده بودش
صدای گریهی بچه اومد
در اصلیه خونه رو باز کردم
توی خاطرات مزخرف بچگیم بینیم رو پر کرد .
خواهر وسطیم با شوهرش روی کاناپه داغون نشسته بود
بعد از ورشکستگی شوهرش با اونا زندگی می کردن
و بابام داشت برادر کوچیکه ام رو روی پاهاش می خوابوند
همه میخکوب شدن .
بابام داداشمو پرت کرد اونور ( چه مهربانانه!)
و دوید سمتم
زن دوم بابام هم عین جن با یه لبخند ترسناک از پست در در اومد
و خواهرم و شوهرش شروع کردن پچ پچ کردن
بابام : ا/ت خوش اومدی!!
داداشم: سلام آبجی خفنه
خواهرم عین بچه ها روش رو اونور کرد ( چه پرو)
مامانم رو ندیدم
زن دوم خیلی حالت ترسناک و روباتی حالتی داشت
زن دوم بابام گردنش رو ۱۸۰ درجه چرخوند تا مجبور نشه برگرده: ا/ت جون بفرما تو چایی آماده است
بعد چشماش رو گشاد کرد : این آقای خوشتیپ کیه ؟( به توچه؟)
گفتم: نه ممنون نمی خوام زیاد بمونم خیلی کار دارم
ایشون هم دوستم جونگکوکه
زن دوم: جونگکوک بی تی اسس؟
جونگکوک: امم ..بله
زن دوم : با اینکه اهنگاتون به گوشم سازگار نیست ( خیلی دلتم بخواد)
ولی خیلی به تو یکی ( جونگکوک )و اون صدات علاقه مندم
بابام نگاه بدی بهش کرد
انگار تو ذهنش داشت می گفت نه بابا!!، ترو خدا ما رو دور ننداز.
بعدا من تو یکی رو درست می کنم
گفتم: آبجی بزرگه کجاست؟
بابام به یکی از اتاقا که به جای در پارچهی سفیدی از بالا بهش وصل شده بود اشاره کرد
کفش هام رو در آوردم و رفتم اونجا و جونگکوک اومد تو و زن دوم سریع پاشد رفت براش چایی ریخت و جونگکوک رو کلی سوال پیچ کرد
مجردی؟
چرا دوست دختر نداری؟
این همه پول رو تنهایی می خوای چیکار؟
و...
همون کار های رو مخ همیشگیش
من پارچه رو کنار زدم و وارد اتاق شدم
خواهرم شبیه یه جنازه روی زمین دراز کشیده بود ،
صورتش خیلی لاغر شده بود
به صورتش یه ماسک اکسیژن که کشش از کش شلوار بود وصل شده بود
آروم چشماش رو باز کرد
انگار که یه مجسمه برای اولین بار بخواد دنیا رو ببینه
ابجیم با یه صدای خفه:ا/ت؟
نفس عمیقی کشیدم
ابجیم: هنوزم از من بدت میاد .باشه حرف نمی زنیم
گفتم: آره هنوزم ازت خوشم نمیاد ولی نمی تونم بزارم اینجوری بمونی
رفتم پیش بابام: خرج درمانش چقدره ؟
بابام: حدودا ۱۰۰ میلیون وون
و اگر به زودی درمان نشه تهش ۱ ماه دیگه زنده می مونه
گفتم : من بهت پول رو می دم
بعد گوشیم رو در آوردم
گفتم شماره کارتت چنده؟
همون**۸۷۵۶۴
براش ۱۱۰ میلیون ریختم
به امید این که اون پول رو درست استفاده کنه
البته امید الکی بود مثل این که از ماهی بخوای پرواز کنه
جونگکوکم که داشت روانی میشد
و هر دو با سریع برگشتیم خونه
وقتی در رو بستم یهو صدای جیرجیر بدی داد و کنده شد
و افتاد
هنوزم همونجوری داغونه
یه خونهی قدیمی ی بلوکی
خزه ها تغریبا پوشونده بودش
صدای گریهی بچه اومد
در اصلیه خونه رو باز کردم
توی خاطرات مزخرف بچگیم بینیم رو پر کرد .
خواهر وسطیم با شوهرش روی کاناپه داغون نشسته بود
بعد از ورشکستگی شوهرش با اونا زندگی می کردن
و بابام داشت برادر کوچیکه ام رو روی پاهاش می خوابوند
همه میخکوب شدن .
بابام داداشمو پرت کرد اونور ( چه مهربانانه!)
و دوید سمتم
زن دوم بابام هم عین جن با یه لبخند ترسناک از پست در در اومد
و خواهرم و شوهرش شروع کردن پچ پچ کردن
بابام : ا/ت خوش اومدی!!
داداشم: سلام آبجی خفنه
خواهرم عین بچه ها روش رو اونور کرد ( چه پرو)
مامانم رو ندیدم
زن دوم خیلی حالت ترسناک و روباتی حالتی داشت
زن دوم بابام گردنش رو ۱۸۰ درجه چرخوند تا مجبور نشه برگرده: ا/ت جون بفرما تو چایی آماده است
بعد چشماش رو گشاد کرد : این آقای خوشتیپ کیه ؟( به توچه؟)
گفتم: نه ممنون نمی خوام زیاد بمونم خیلی کار دارم
ایشون هم دوستم جونگکوکه
زن دوم: جونگکوک بی تی اسس؟
جونگکوک: امم ..بله
زن دوم : با اینکه اهنگاتون به گوشم سازگار نیست ( خیلی دلتم بخواد)
ولی خیلی به تو یکی ( جونگکوک )و اون صدات علاقه مندم
بابام نگاه بدی بهش کرد
انگار تو ذهنش داشت می گفت نه بابا!!، ترو خدا ما رو دور ننداز.
بعدا من تو یکی رو درست می کنم
گفتم: آبجی بزرگه کجاست؟
بابام به یکی از اتاقا که به جای در پارچهی سفیدی از بالا بهش وصل شده بود اشاره کرد
کفش هام رو در آوردم و رفتم اونجا و جونگکوک اومد تو و زن دوم سریع پاشد رفت براش چایی ریخت و جونگکوک رو کلی سوال پیچ کرد
مجردی؟
چرا دوست دختر نداری؟
این همه پول رو تنهایی می خوای چیکار؟
و...
همون کار های رو مخ همیشگیش
من پارچه رو کنار زدم و وارد اتاق شدم
خواهرم شبیه یه جنازه روی زمین دراز کشیده بود ،
صورتش خیلی لاغر شده بود
به صورتش یه ماسک اکسیژن که کشش از کش شلوار بود وصل شده بود
آروم چشماش رو باز کرد
انگار که یه مجسمه برای اولین بار بخواد دنیا رو ببینه
ابجیم با یه صدای خفه:ا/ت؟
نفس عمیقی کشیدم
ابجیم: هنوزم از من بدت میاد .باشه حرف نمی زنیم
گفتم: آره هنوزم ازت خوشم نمیاد ولی نمی تونم بزارم اینجوری بمونی
رفتم پیش بابام: خرج درمانش چقدره ؟
بابام: حدودا ۱۰۰ میلیون وون
و اگر به زودی درمان نشه تهش ۱ ماه دیگه زنده می مونه
گفتم : من بهت پول رو می دم
بعد گوشیم رو در آوردم
گفتم شماره کارتت چنده؟
همون**۸۷۵۶۴
براش ۱۱۰ میلیون ریختم
به امید این که اون پول رو درست استفاده کنه
البته امید الکی بود مثل این که از ماهی بخوای پرواز کنه
جونگکوکم که داشت روانی میشد
و هر دو با سریع برگشتیم خونه
۸.۴k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.