پارت 11
پارت 11
#قاتل_من
ويو/ تهیونگ
اومدم بیرونو و ب سمت میتسویا اشاره کردم...
که از اینجا بریم ...
میتسویا: چشم جناب_
بفرمایید...اقاا
سوار ماشین شدمو و به سمت عمارت حرکت کردیم...چند مین بعد به عمارت رسیدیم...پیاده شدم و به سمت عمارت رفتم به محض رسیدنم مراقب های عمارت درو باز کردن و...وارد عمارت شدیم... به میتسویا گفتم...بره پرونده های ک چند روز پیش کوک بهم ریخته بود... ومرتب کنه و هر کدومشو سر جای خودش بزاره...
میتسویا سرشو به علامت اطلاعت تکون داد...و از طبقه ی بالای عمارت پایین رفت...
با بی حوصلگی کتمو در آوردم... و...روی مبل پرت کردم...برای چند لحظه روی کاناپه...لم دادم...خستگی شدیدی تو بدنم حس میکردم...برای چند دقیقه ک شده استراحت کردم... بعد از اینکه یه نمه از خستگیم رفع شد بلند شدمو دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم
و ب پیشخدمت عمارت گفتم...برام قهوه بیاره
قهوه رو دوست داشتم چون مثل زندگیم تلخ بود...
+بفرماید...آقا
تهیونگ: بزارش رو میز...
+چشم...
قهوه مو از رو میز برداشتمو یه هورتی ازش کشیدم... همینی که...اومدم...قهوه رو میز بزارم گوشیم زنگ خورد... گوشیم و برداشتم...و صفحه گوشی رو چک کردم...(چانگ مین) بود...
بهبه په تصمیم گرفته از سوراخش بیاد بیرون و مثل یه مرد حرف بزنه....
تماس برقرار کردم...
چانگ : الو...تو باخودت چی فک کردی دخترمو گروگان گرفتی هااا میخوای با این کارت تمام عموالمو بالا بکشیی ولی کور خوندی... یه قرونشم نمی بینی...
تهیونگ: خفه شو مرتیکه بی همه چیز مثل اینکه یادت رفته کی عموال کیو بالا کشید... بچه بازی دیگ بسه... (چانگ) زیادی با دمت بازی کردی وقتش رسیده ک تاوان همه کارا تو دونه ب دونه پس بدی....
...امروز سر جلسه...کارهای کثیفت واس همه رو شد دیگ نمیتونی هیچ غلطی بکنی....همه فهمیدن تو چ موجود چندشی هستی...
چیه چانگ...می بینم بدجوری شوکه شدی... که دهنتو بستی ...نکنه سکته چیزی کردی؟ اون شجاعتی ک وقتی زنگ زدی کجا رفت؟
چانگ : تو...تو..تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی ...همین امروز هم دخترمو آزاد میکنی... فهمیدی؟
پس میخوای دختر تو آزاد کنم نه ؟ باشه آزادش میکنم ولی یه شرطی دارم...
چانگ : زود باش بگو چیه؟
تهیونگ: تمام عموالی و شرکت های ک از بابام گرفتی...و تا ۲۴ ساعت آینده به نامم میکنی... همه عموال تا قرون آخر باید به صاحبش برگرده اونوقتیه ک میتونم دخترتو آزاد کنم....
تصمیم با خودته...یکیشو انتخاب کن یا عموال و شرکت... یا دخترت....
تهیونگ: مطمئنم دخترتو انتخاب میکنی چون دخترت مهم تره نهه...؟؟
اما یادت باشه فقط ۲۴ ساعت... اگ تو این ۲۴ ساعت خبری ازت نشد... باید برای همیشه دور دخترو خط بزنی...فهمیدی(باداد)
فعلا...
چانگ : الو...الو تهیونگ...تهیونگ ...اون عوضی قطع کرد... لعنت...
#قاتل_من
ويو/ تهیونگ
اومدم بیرونو و ب سمت میتسویا اشاره کردم...
که از اینجا بریم ...
میتسویا: چشم جناب_
بفرمایید...اقاا
سوار ماشین شدمو و به سمت عمارت حرکت کردیم...چند مین بعد به عمارت رسیدیم...پیاده شدم و به سمت عمارت رفتم به محض رسیدنم مراقب های عمارت درو باز کردن و...وارد عمارت شدیم... به میتسویا گفتم...بره پرونده های ک چند روز پیش کوک بهم ریخته بود... ومرتب کنه و هر کدومشو سر جای خودش بزاره...
میتسویا سرشو به علامت اطلاعت تکون داد...و از طبقه ی بالای عمارت پایین رفت...
با بی حوصلگی کتمو در آوردم... و...روی مبل پرت کردم...برای چند لحظه روی کاناپه...لم دادم...خستگی شدیدی تو بدنم حس میکردم...برای چند دقیقه ک شده استراحت کردم... بعد از اینکه یه نمه از خستگیم رفع شد بلند شدمو دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم
و ب پیشخدمت عمارت گفتم...برام قهوه بیاره
قهوه رو دوست داشتم چون مثل زندگیم تلخ بود...
+بفرماید...آقا
تهیونگ: بزارش رو میز...
+چشم...
قهوه مو از رو میز برداشتمو یه هورتی ازش کشیدم... همینی که...اومدم...قهوه رو میز بزارم گوشیم زنگ خورد... گوشیم و برداشتم...و صفحه گوشی رو چک کردم...(چانگ مین) بود...
بهبه په تصمیم گرفته از سوراخش بیاد بیرون و مثل یه مرد حرف بزنه....
تماس برقرار کردم...
چانگ : الو...تو باخودت چی فک کردی دخترمو گروگان گرفتی هااا میخوای با این کارت تمام عموالمو بالا بکشیی ولی کور خوندی... یه قرونشم نمی بینی...
تهیونگ: خفه شو مرتیکه بی همه چیز مثل اینکه یادت رفته کی عموال کیو بالا کشید... بچه بازی دیگ بسه... (چانگ) زیادی با دمت بازی کردی وقتش رسیده ک تاوان همه کارا تو دونه ب دونه پس بدی....
...امروز سر جلسه...کارهای کثیفت واس همه رو شد دیگ نمیتونی هیچ غلطی بکنی....همه فهمیدن تو چ موجود چندشی هستی...
چیه چانگ...می بینم بدجوری شوکه شدی... که دهنتو بستی ...نکنه سکته چیزی کردی؟ اون شجاعتی ک وقتی زنگ زدی کجا رفت؟
چانگ : تو...تو..تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی ...همین امروز هم دخترمو آزاد میکنی... فهمیدی؟
پس میخوای دختر تو آزاد کنم نه ؟ باشه آزادش میکنم ولی یه شرطی دارم...
چانگ : زود باش بگو چیه؟
تهیونگ: تمام عموالی و شرکت های ک از بابام گرفتی...و تا ۲۴ ساعت آینده به نامم میکنی... همه عموال تا قرون آخر باید به صاحبش برگرده اونوقتیه ک میتونم دخترتو آزاد کنم....
تصمیم با خودته...یکیشو انتخاب کن یا عموال و شرکت... یا دخترت....
تهیونگ: مطمئنم دخترتو انتخاب میکنی چون دخترت مهم تره نهه...؟؟
اما یادت باشه فقط ۲۴ ساعت... اگ تو این ۲۴ ساعت خبری ازت نشد... باید برای همیشه دور دخترو خط بزنی...فهمیدی(باداد)
فعلا...
چانگ : الو...الو تهیونگ...تهیونگ ...اون عوضی قطع کرد... لعنت...
۲.۸k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲