فیک عشق دردسرساز
«پارت:۳۰»
~میگم تو ازدواج نکردی یا دوست پسر نداری مورا؟
سرفه ام شدید بود یکم آب خوردم که بهتر شدم.
سرمو آوردم و نگاه چشمای ذوق زده جودی کردمو یه نگاهم به چشمای منتظراون پسره
آب دهنمو قورت دادمو گفتم
+خب....یه پسر بود دوسم داشت منم دوسش داشتم
نگاهی به چشمای سرخ شده پسره کردم و ادامه دادم
+ولی بخاطر اتفاقاتی که افتاد ازش متنفر شدم و فهمیدم لایق دوست داشتن نیست...
رنگ نگاه جودی تغییر کرد و ذوق جاشو به ناراحتی داد.
+فکر نکنم ازم زیاد بزرگتر باشی پس رسمی حرف نمیزنم ،قراره یه مدت اینجا باشی ولی من اسمتم نمیدونم!
نگاه جدیشو روی تک تک اعضای صورتم چرخوند و با صدای گرفته ای گفت...
• هایون
به سر تکون دادن اکتفا کردم و ادامه ندادم.
بعد خوردن شام ظرفا رو شستم و رفتم سمت مبل.
داشتم با لذت به فیلم جنگی ای که داشت پخش میشد نگاه میکردم که کانال عوض شد...
متعجب برگشتم دیدم کنترل دست هایونه و داره کانال و عوض میکنه!
+مگه نمیبینی دارم فیلم میبینم؟
ابروهاش بالا پرید و گفت...
• دختری به پرویی تو ندیدم! دوما جای خلق و خوی دخترونه مثل پسرا فیلمای خشن میبینی؟؟
+به تو ربطی داره؟
پوفی کشید و بلند شدمو دستمو دراز کردم سمتش
+بدش بهم
متعجب نگاهی به دستم و بعد نگاهی به خودم کرد
• چیو؟
+کنترلو بدش!
پوزخندی زد که حرصم بیشتر شد.
• اگه میتونی بگیر
رفتم سمتشو مشغول دعوا شدیم و کنترل و داشتم از دستش میکشیدم و با صدای بلند داد میزدم ولش کننن
یهو ولش کرد که روبه عقب افتادم و پهلوم محکم خورد به مبل و ناله ای از سر درد کردم.
رنگش پرید و اومد سمتم و بلندم کرد...
• خوبی؟؟
به این دردا عادت داشتم میدونستم چیزیم نیست اما خواستم اذیتش کنم...
+ آه فکر کنم کبود بشه
نگاهشو انداخت بهم و تو چشام نگاه کرد
با دیدن قیافش خندم گرفت و نتونستم تحمل کنمو زدم زیر خنده که فهمید و صورت نگرانش جدی شد.
+چیه؟ شاکی شدی؟
جوابی ندادو رفت سمت اتاقشو درو محکم کوبید که فکر کردم در شکست!
با صدای زنگ در به خودم اومدمو جودی زودتر رفت سمتش تا درو باز کنه....
(لایک و کامنت فراموش نشه عشقا😘)
~میگم تو ازدواج نکردی یا دوست پسر نداری مورا؟
سرفه ام شدید بود یکم آب خوردم که بهتر شدم.
سرمو آوردم و نگاه چشمای ذوق زده جودی کردمو یه نگاهم به چشمای منتظراون پسره
آب دهنمو قورت دادمو گفتم
+خب....یه پسر بود دوسم داشت منم دوسش داشتم
نگاهی به چشمای سرخ شده پسره کردم و ادامه دادم
+ولی بخاطر اتفاقاتی که افتاد ازش متنفر شدم و فهمیدم لایق دوست داشتن نیست...
رنگ نگاه جودی تغییر کرد و ذوق جاشو به ناراحتی داد.
+فکر نکنم ازم زیاد بزرگتر باشی پس رسمی حرف نمیزنم ،قراره یه مدت اینجا باشی ولی من اسمتم نمیدونم!
نگاه جدیشو روی تک تک اعضای صورتم چرخوند و با صدای گرفته ای گفت...
• هایون
به سر تکون دادن اکتفا کردم و ادامه ندادم.
بعد خوردن شام ظرفا رو شستم و رفتم سمت مبل.
داشتم با لذت به فیلم جنگی ای که داشت پخش میشد نگاه میکردم که کانال عوض شد...
متعجب برگشتم دیدم کنترل دست هایونه و داره کانال و عوض میکنه!
+مگه نمیبینی دارم فیلم میبینم؟
ابروهاش بالا پرید و گفت...
• دختری به پرویی تو ندیدم! دوما جای خلق و خوی دخترونه مثل پسرا فیلمای خشن میبینی؟؟
+به تو ربطی داره؟
پوفی کشید و بلند شدمو دستمو دراز کردم سمتش
+بدش بهم
متعجب نگاهی به دستم و بعد نگاهی به خودم کرد
• چیو؟
+کنترلو بدش!
پوزخندی زد که حرصم بیشتر شد.
• اگه میتونی بگیر
رفتم سمتشو مشغول دعوا شدیم و کنترل و داشتم از دستش میکشیدم و با صدای بلند داد میزدم ولش کننن
یهو ولش کرد که روبه عقب افتادم و پهلوم محکم خورد به مبل و ناله ای از سر درد کردم.
رنگش پرید و اومد سمتم و بلندم کرد...
• خوبی؟؟
به این دردا عادت داشتم میدونستم چیزیم نیست اما خواستم اذیتش کنم...
+ آه فکر کنم کبود بشه
نگاهشو انداخت بهم و تو چشام نگاه کرد
با دیدن قیافش خندم گرفت و نتونستم تحمل کنمو زدم زیر خنده که فهمید و صورت نگرانش جدی شد.
+چیه؟ شاکی شدی؟
جوابی ندادو رفت سمت اتاقشو درو محکم کوبید که فکر کردم در شکست!
با صدای زنگ در به خودم اومدمو جودی زودتر رفت سمتش تا درو باز کنه....
(لایک و کامنت فراموش نشه عشقا😘)
۲۶.۲k
۱۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.