ازدواج اجباری پارت53
ا.ت:نه چیزی نمیخوام راستش این روزا زیادی خستم و ناراحت
جیمین: ببین خوشگلم این روز هاهم میگزه ما قرار نیست همیشه ناراحت باشیم روزی میرسه که خوشی هاهم به ما رو میارن
ا.ت:اون روز کی میاد
کلافه گفت
جیمین:نمیدونم یه روز میاد دیگه
خندیدم
ا.ت:ممنون جیمین
کلافه گفت
جیمین:نمیدونم یه روز میاد دیگه
خندیدم
ا.ت:ممنون جیمین
کلافه گفت
جیمین:حرفامو جدی نمیگیری تو دختر
ا.ت:نخیر جیمین من تا حالا قدرت رو نمی دونستم ولی الان میدونم که راستگو ترین فرد زندگیمی پس ازت ممنونم
جیمین:یا یا معلومه من هر کاری برات میکنم اما اگه تا اون موقع شوهر خوشتیپت رو به من ترجیح ندی
ا.ت:من کسی رو به کسی ترجیح نمیدم من خودم از هر چیزی برام مهم تره
جیمین:معلومه باید اینطوری باشه
جدی به جیمین نگاه کردم گفتم
ا.ت: جیمین ازت یه چیزی میخوام
متعجب نگاهم کرد گفت
جیمین:اون چیز چیه
ا.ت:میدونم تیفن برات سنگینه اما من از جونگکوک مطمئن نیستم چون لون هر دفعه و یه رفتاری داره یه بار مهربون یه بار عصبی و رو*انی
یه ابروشو داد بالا
جیمین:منظورت چیه!
ا.ت: میخوام برام قر*ص زد بار* داری بیاری
چشماش بیرون زد
جیمین: تو داری چی میگی مغزت سر جاشه
ا.ت: هیچ وقت به اندازه تصمیمی که الان گرفتم مطمئن نبودم این درست ترین کاره الان
نگران نگاهم کرد
جیمین: مطمئنی درست فکر کردی!؟
سرم را به نشانه بله تکان دادم
ا.ت:بله
جیمین: من برات میارم اما مطمئنم اگه جونگکوک بفهمه میکشتت
دستاش رو گرفتم
ا.ت:جیمین تو نمیدونی این عمارت مثل جه*نمه اینجا برای من خطرناکه چه برسه به یه بچه
جیمین سرشو انداخت پایین
جیمین:متاسفم به خاطر من تو الان اینجایی ولی تا وقتی که بچه دار نشی خ.کیم باهات کاری نداره درسته
ا.ت:خودتو ناراحت نکن....درسته
جیمین:پس تو مراقب خودت باش من کم کم برات میارم اما نزار کسی ببینه و گره خدا میدونه چی میشه
سرمو به نشونه موافقت تکان دادم و لغ*لش کردم
ا.ت:ازت ممنونم نگران نباش
جیمین:دختر تو خیلی دیونه ای وهمون موقعم عاقل
خندیدم و ازش جداشدم یکم حرف زدیم که در باز شد و جونگکوک اومد تو
جونگکوک: جیمین نارا اومده پایین منتظرته
جیمین: اه البته الان میرم خب ا.ت مراقب خودت باش میبینمت
ا.ت: خداحافظ
جیمین رفت بیرون و جونگکوک درو بست و اومد کنارم نشست گفت
جونگکوک:الان بهتری
نگاهش کردم یکم عصبی بود احمق الان داره به خاطر جیمین بیچاره برام غیرتی میشه الان دیونت میکنم لبخند زدم
ا.ت:اه بله خیلی دلم براش تنگ شده بود ممنون که بهش گفتی بیاد اینجا نمیدونم چطور میتونه اینقدر بامزه باشه
عصبی بهم نگاه میکرد و زبو*نشو تو ل*پش فرو میکرد نمیدونم چرا اینقدر از جیمین بد بخت کنار من عصبی میشه ساید به خاطر این باشه جیمین خیلی زیباست ولی احمق اون برادر مه
جونگکوک:که اینطور خب دیگه چی
ا.ت:هیچی دیگه ممنون که گفتی بیاد اینجا
جونگکوک: دیدن من ناراحتت میکنه و دیدن اون احمق خوشحال
ا.ت:اون برادرمه جونگکوک دست بردار از حسودی کردنای بی معنیت به جیمین
جونگکوک: تو وقتی اونو میبینی همش میخندی ولی با من نه بعد میگی حسودی نکنم من دوست دارم اون وقت تو
ا.ت: خب الان دباره ازم عصبی میشی به خاطر اینکه با جیمین میخوندم اینجا حق خندیدن ندارم
جونگکوک:خیل خوب خیل خوب حالا اشتی کردیم
خندیدم اونم خندید
ا.ت :هممم بله
گفتم و پاشدم خواستم برم ولی.......
شرط پارت های بعد 100تا لایک ❤️
جیمین: ببین خوشگلم این روز هاهم میگزه ما قرار نیست همیشه ناراحت باشیم روزی میرسه که خوشی هاهم به ما رو میارن
ا.ت:اون روز کی میاد
کلافه گفت
جیمین:نمیدونم یه روز میاد دیگه
خندیدم
ا.ت:ممنون جیمین
کلافه گفت
جیمین:نمیدونم یه روز میاد دیگه
خندیدم
ا.ت:ممنون جیمین
کلافه گفت
جیمین:حرفامو جدی نمیگیری تو دختر
ا.ت:نخیر جیمین من تا حالا قدرت رو نمی دونستم ولی الان میدونم که راستگو ترین فرد زندگیمی پس ازت ممنونم
جیمین:یا یا معلومه من هر کاری برات میکنم اما اگه تا اون موقع شوهر خوشتیپت رو به من ترجیح ندی
ا.ت:من کسی رو به کسی ترجیح نمیدم من خودم از هر چیزی برام مهم تره
جیمین:معلومه باید اینطوری باشه
جدی به جیمین نگاه کردم گفتم
ا.ت: جیمین ازت یه چیزی میخوام
متعجب نگاهم کرد گفت
جیمین:اون چیز چیه
ا.ت:میدونم تیفن برات سنگینه اما من از جونگکوک مطمئن نیستم چون لون هر دفعه و یه رفتاری داره یه بار مهربون یه بار عصبی و رو*انی
یه ابروشو داد بالا
جیمین:منظورت چیه!
ا.ت: میخوام برام قر*ص زد بار* داری بیاری
چشماش بیرون زد
جیمین: تو داری چی میگی مغزت سر جاشه
ا.ت: هیچ وقت به اندازه تصمیمی که الان گرفتم مطمئن نبودم این درست ترین کاره الان
نگران نگاهم کرد
جیمین: مطمئنی درست فکر کردی!؟
سرم را به نشانه بله تکان دادم
ا.ت:بله
جیمین: من برات میارم اما مطمئنم اگه جونگکوک بفهمه میکشتت
دستاش رو گرفتم
ا.ت:جیمین تو نمیدونی این عمارت مثل جه*نمه اینجا برای من خطرناکه چه برسه به یه بچه
جیمین سرشو انداخت پایین
جیمین:متاسفم به خاطر من تو الان اینجایی ولی تا وقتی که بچه دار نشی خ.کیم باهات کاری نداره درسته
ا.ت:خودتو ناراحت نکن....درسته
جیمین:پس تو مراقب خودت باش من کم کم برات میارم اما نزار کسی ببینه و گره خدا میدونه چی میشه
سرمو به نشونه موافقت تکان دادم و لغ*لش کردم
ا.ت:ازت ممنونم نگران نباش
جیمین:دختر تو خیلی دیونه ای وهمون موقعم عاقل
خندیدم و ازش جداشدم یکم حرف زدیم که در باز شد و جونگکوک اومد تو
جونگکوک: جیمین نارا اومده پایین منتظرته
جیمین: اه البته الان میرم خب ا.ت مراقب خودت باش میبینمت
ا.ت: خداحافظ
جیمین رفت بیرون و جونگکوک درو بست و اومد کنارم نشست گفت
جونگکوک:الان بهتری
نگاهش کردم یکم عصبی بود احمق الان داره به خاطر جیمین بیچاره برام غیرتی میشه الان دیونت میکنم لبخند زدم
ا.ت:اه بله خیلی دلم براش تنگ شده بود ممنون که بهش گفتی بیاد اینجا نمیدونم چطور میتونه اینقدر بامزه باشه
عصبی بهم نگاه میکرد و زبو*نشو تو ل*پش فرو میکرد نمیدونم چرا اینقدر از جیمین بد بخت کنار من عصبی میشه ساید به خاطر این باشه جیمین خیلی زیباست ولی احمق اون برادر مه
جونگکوک:که اینطور خب دیگه چی
ا.ت:هیچی دیگه ممنون که گفتی بیاد اینجا
جونگکوک: دیدن من ناراحتت میکنه و دیدن اون احمق خوشحال
ا.ت:اون برادرمه جونگکوک دست بردار از حسودی کردنای بی معنیت به جیمین
جونگکوک: تو وقتی اونو میبینی همش میخندی ولی با من نه بعد میگی حسودی نکنم من دوست دارم اون وقت تو
ا.ت: خب الان دباره ازم عصبی میشی به خاطر اینکه با جیمین میخوندم اینجا حق خندیدن ندارم
جونگکوک:خیل خوب خیل خوب حالا اشتی کردیم
خندیدم اونم خندید
ا.ت :هممم بله
گفتم و پاشدم خواستم برم ولی.......
شرط پارت های بعد 100تا لایک ❤️
۴۸.۹k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.