رمان Black & White Black & White پارت 19
از زبان شوگا یونا رو بردم و تو اتاقش گذاشتم و رو تخت نشستم و یهو به فکرم افتاد که فرصت خوبیه که ازش سوال بپرسم چون مسته
گفتم یونا ازت میخوام چندتا سوال بپرسم گف بپرس گفتم چرا سانا نزدیک بود غش کنه؟ گف چونکه اون در اصل از یه خانواده خر پول بود ولی اونا سانا رو دوس نداشتن و واسه همین اون رو تو یه خیابون ول کردن. وقتی 17سالش بود بهش تجاوز کردن و همون زمان بود که من سانا رو دیدم و اون رو نجات دادم فرار کردیم و از اون زمان باهاش دوستم و یه بار وقتی خوابیده بود غش کرده به خاطر اون خاطره تلخ و اگه دوباره غش بکنه زنده موندنش خیلی به خطر میافته و من به خاطر همین ازش مراقبت میکنم. گفتم تو خودت چرا تو جاهای بسته نمیمونی؟ گف چونکه وقتی 14سالش بود داداشش رو از دست داده و با شنیدن این خبر شُک شده و از اون زمان به بعد تو جاهای بسته نمیتونه بمونه و وقتی شُک میشه یا ناراحت میشه بیهوش میشه،بعد آخرین جملش یهو خوابش برد و منم یکم ناراحت شدم ولی بعد رفتم تو اتاقم و به حرفای یونا فکر کردم.
فردا صبح
از زبان سانا تازه از خواب بیدار شده بودم و وقتی رفتم پایین دیدم هیشکی نیست رفتم سمت اتاق یونا دیدم مثل چی خوابیده در اتاقش رو بستم و رفتم به سرویس بهداشتی وبه صورتم یکم آب زدم چون بدجوری سر درد داشتم. بعد که از سرویس بهداشتی بیرون اومدم رفتم در اتاق تهیونگ رو زدم چون یادم میومد که آخرین بار باهاش جرعت و حقیقت بازی میکردیم تهیونگ گف بیا تو در رو به آرومی باز کردم و دیدم خوابآلود بود و از این فهمیدم که تازه از خواب بیدار شده گفتم تهیونگ ازت یه سوال دارم از زبان تهیونگ وقتی در باز شد و سانا اومد تو قلبم یه جوری شد و سانا گف یه سوال دارم گفتم بگو گف بعد بازی جرعت و حقیقت من چطوری رفتم به اتاقم؟ اولش یکم مکث کردم ولی بعد گفتم تو مست بودی و من تو رو بردم به اتاقت از زبان سانا با این حرف تهیونگ یکم تعجب کردم و بعد گفتم تهیونگ احیاناً کار بدی که نکردم؟ گف ن.. نه نه نگران نباشبعد گفتم باشه رفتم پایین تا صبحونه بخوریم وقتی رفتم مثل همیشه شوگا نشسته بود ولی یونا نبود رفتم نشستم بعد تهیونگ هم اومد که یهو گفت سلام برگشتم دیدیم که یونا هس از خواب پاشده گفتم چه عجب که شما هم زود بیدار شدیم گفتم هیچی با سرم خیلی درد میکرد به همین خاطر بعد گفتم سانا من دیروز چطور اومدم اتاقم تو منو اوردی گفت نه خود منم تهیونگ آورده با تعجب برگشتم به تهیونگ گفتم تو هم منو اوردی که یهو شوگا گفت نه من تورو اوردم بعد گفتم ممنون بعد یاد خودم افتادم که من مست بودم خدایی که هیچ کاری نکردم وایسا ازش میپرسم بعد صبحانه گفتم ممنون بعد روبه شوگا کردم گفتم ما خیلی حوصلمون سر رفته میشه بریم بیرون که گفت نه با نارحتی........
گفتم یونا ازت میخوام چندتا سوال بپرسم گف بپرس گفتم چرا سانا نزدیک بود غش کنه؟ گف چونکه اون در اصل از یه خانواده خر پول بود ولی اونا سانا رو دوس نداشتن و واسه همین اون رو تو یه خیابون ول کردن. وقتی 17سالش بود بهش تجاوز کردن و همون زمان بود که من سانا رو دیدم و اون رو نجات دادم فرار کردیم و از اون زمان باهاش دوستم و یه بار وقتی خوابیده بود غش کرده به خاطر اون خاطره تلخ و اگه دوباره غش بکنه زنده موندنش خیلی به خطر میافته و من به خاطر همین ازش مراقبت میکنم. گفتم تو خودت چرا تو جاهای بسته نمیمونی؟ گف چونکه وقتی 14سالش بود داداشش رو از دست داده و با شنیدن این خبر شُک شده و از اون زمان به بعد تو جاهای بسته نمیتونه بمونه و وقتی شُک میشه یا ناراحت میشه بیهوش میشه،بعد آخرین جملش یهو خوابش برد و منم یکم ناراحت شدم ولی بعد رفتم تو اتاقم و به حرفای یونا فکر کردم.
فردا صبح
از زبان سانا تازه از خواب بیدار شده بودم و وقتی رفتم پایین دیدم هیشکی نیست رفتم سمت اتاق یونا دیدم مثل چی خوابیده در اتاقش رو بستم و رفتم به سرویس بهداشتی وبه صورتم یکم آب زدم چون بدجوری سر درد داشتم. بعد که از سرویس بهداشتی بیرون اومدم رفتم در اتاق تهیونگ رو زدم چون یادم میومد که آخرین بار باهاش جرعت و حقیقت بازی میکردیم تهیونگ گف بیا تو در رو به آرومی باز کردم و دیدم خوابآلود بود و از این فهمیدم که تازه از خواب بیدار شده گفتم تهیونگ ازت یه سوال دارم از زبان تهیونگ وقتی در باز شد و سانا اومد تو قلبم یه جوری شد و سانا گف یه سوال دارم گفتم بگو گف بعد بازی جرعت و حقیقت من چطوری رفتم به اتاقم؟ اولش یکم مکث کردم ولی بعد گفتم تو مست بودی و من تو رو بردم به اتاقت از زبان سانا با این حرف تهیونگ یکم تعجب کردم و بعد گفتم تهیونگ احیاناً کار بدی که نکردم؟ گف ن.. نه نه نگران نباشبعد گفتم باشه رفتم پایین تا صبحونه بخوریم وقتی رفتم مثل همیشه شوگا نشسته بود ولی یونا نبود رفتم نشستم بعد تهیونگ هم اومد که یهو گفت سلام برگشتم دیدیم که یونا هس از خواب پاشده گفتم چه عجب که شما هم زود بیدار شدیم گفتم هیچی با سرم خیلی درد میکرد به همین خاطر بعد گفتم سانا من دیروز چطور اومدم اتاقم تو منو اوردی گفت نه خود منم تهیونگ آورده با تعجب برگشتم به تهیونگ گفتم تو هم منو اوردی که یهو شوگا گفت نه من تورو اوردم بعد گفتم ممنون بعد یاد خودم افتادم که من مست بودم خدایی که هیچ کاری نکردم وایسا ازش میپرسم بعد صبحانه گفتم ممنون بعد روبه شوگا کردم گفتم ما خیلی حوصلمون سر رفته میشه بریم بیرون که گفت نه با نارحتی........
۲۶.۱k
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.