زندگی من با تو به تلخی این.....
دو هفته بود که باهاش قهر بودم.دلم براش تنگ شده بود قبل این که با هم قهر کنیم سرد شدن رفتارش باهام رو احساس کرده بودم.نشسته بودم رو مبل و به گل جلو پام زول زده بودم و داشتم خاطراتم باهاش رو مرور می کردم.
یهو دیدم پیام اومد سریع گوشیم رو چک کردم خودش بود گفته بود بیا پیشم تو کافه ی همیشگی.
خوشحال شدم گفتم هتما می خواد با هم اشتی کنم واقعا دلم براش تنگ شده بود حتی واسه نگاهاش.یه لباس شقنگ پوشیدم و موهام رو بافتم یه رژ کمرنگ زدم رو راه افتادم.پیاده بودم چون راه کم بود.حوا بارونی بود ولی کم بود سخت نبود خیلی.تو ده دقیقه رسیدم.اونجا بود نشسته بود سرش تو گوشیش.
من:سلام
اون:بیا .بشین چی می خوری؟
نشستم و گفتم.
من:هیچی
از تو کتش یه شکلات دراورد گذاشت جلوم گفت:
اون:اینو بخور
من نمی دونستم چیکار کنم ترسیدم نکنه چیزی توش باشه برا چی باید هیچی نشده بگه این رو یخور.
من:چرا ؟تا نگی نمی خورم.
اون:بخور می خوام یه چیزی بگم.
روش نوشته بود شکلات تلخ ۹۵ درصد .ورش داشتم یه تیکه قد انگشت ور داشتم.گذاشتمش تو دهنم از شدت تلخی چشام رو مچاله کردم .
اون:می بینی چقدر تلخه#زندگی من با تو همین قدر تلخ بود#
اینو که شنیدم خورد شدم انگار که زندگیم از هم پاشید چشام پر از اشک شد کیفم و ورداشتم و زدم بیرون بارون شدید و شدید و شدید تر میشد منم حالم بد شد از خستگی نشستم رو زمین تو خیابان وسط اون همه بارون اروم چشام گرم شد و همون جا بیهوش شدم.
یهو دیدم پیام اومد سریع گوشیم رو چک کردم خودش بود گفته بود بیا پیشم تو کافه ی همیشگی.
خوشحال شدم گفتم هتما می خواد با هم اشتی کنم واقعا دلم براش تنگ شده بود حتی واسه نگاهاش.یه لباس شقنگ پوشیدم و موهام رو بافتم یه رژ کمرنگ زدم رو راه افتادم.پیاده بودم چون راه کم بود.حوا بارونی بود ولی کم بود سخت نبود خیلی.تو ده دقیقه رسیدم.اونجا بود نشسته بود سرش تو گوشیش.
من:سلام
اون:بیا .بشین چی می خوری؟
نشستم و گفتم.
من:هیچی
از تو کتش یه شکلات دراورد گذاشت جلوم گفت:
اون:اینو بخور
من نمی دونستم چیکار کنم ترسیدم نکنه چیزی توش باشه برا چی باید هیچی نشده بگه این رو یخور.
من:چرا ؟تا نگی نمی خورم.
اون:بخور می خوام یه چیزی بگم.
روش نوشته بود شکلات تلخ ۹۵ درصد .ورش داشتم یه تیکه قد انگشت ور داشتم.گذاشتمش تو دهنم از شدت تلخی چشام رو مچاله کردم .
اون:می بینی چقدر تلخه#زندگی من با تو همین قدر تلخ بود#
اینو که شنیدم خورد شدم انگار که زندگیم از هم پاشید چشام پر از اشک شد کیفم و ورداشتم و زدم بیرون بارون شدید و شدید و شدید تر میشد منم حالم بد شد از خستگی نشستم رو زمین تو خیابان وسط اون همه بارون اروم چشام گرم شد و همون جا بیهوش شدم.
۴۲.۸k
۰۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.