فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)P20
(چند هفته بعد )
هیناه
طی این هفته هایی که گذشت کلی بحث و دعوا با تهیونگ داشتم و الانم درحال حاضر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشه و فقط بهم اخم میکنه و بی تفاوت از کناره نظرا و ایده هام رد میشه و اعصابمو خط خطی میکنه با من باشه خفش میکنم یه دقیقه هم فرصته نفس کشیدن رو هم بهش نمیدم.
_خانم رییس یه جلسه فوری تشکیل دادن گفتن به همه اطلاع بدم.
دوباره بدونه هماهنگی با من جلسه تشکیل داده بود...
_خیلی خب الان میام
بعد از اینکه منشی نچسبش رفت بیرون نفسمو کلافه دادم بیرون غرغر کنان از روی صندلی بلند شدم و کتم رو تو تنم مرتب کردمو دستی به موهام کشیدم
با برداشتن برگه ها و خودنویسم از اتاق خارج شدم و سمت اتاق جلسه رفتم.
همه بودن و فقط جای من که از قضا آخرین صندلی میز بود خالی بود و جای تهیونگ سره میز
نشستم که جین به لبخندی بهم خیره شد و حالمو پرسید منم با لبخند جوابشو دادم..اومدنه تهیونگ طول کشید برای همین مشغول حرف زدن با جین بودم ، برعکس تهیونگ که گَند اخلاق بود جین خیلی صبور و خوش اخلاق بود ، اینجا کارمنده زن زیاد نداشت شاید فقط پنج نفر و بقیه مرد بودن .
بالاخره جناب رییس تشریف آوردن همه به احترامش بلند شدن جز من.
من بی اهمیت به اومدنش نشسته بودم و به برگه های جلوم خیره بودم
همین که نشست همه نشستن و شروع کرد
_امروز پیشنهادی از سمت یه شرکت تجاری بهم رسید که یه پروژه سودمندی رو دارن عملی میکنن و به ما هم پیشنهاد همکاری دادن و من بی چون و چرا قبولش کردم
از تعجب زل زدم بهش ، دوباره بدونه اطلاع من کاری انجام داده بود نا سلامتی من رییسه دوم شرکت بودم
بهم نگاه کرد و با همون اخمای حرص درارش گفت : من میدونم که الان دارین به چی فکر میکنین اما من اینجا تصمیم گیرندم
همه حرفاش رو تایید کردن دوباره جز من
حرفاش که تموم شد همه بلند شدن برن و من آخر از همه بلند شدم همین که خواستم برم بیرون از اتاق بازومو گرفتو کشوندم جلوش و با پا در رو بست
دستاش رو روی میز گذاشت و بعده ثانیه ای زل زدن بهم لب زد : خب میشنوم
بی حوصله گفتم : چیو ؟!
_دلیل رفتارات رو
_متاسفانه من مجبور نیستم بهتون جواب پس بدم و..
وسط حرفم پرید و خیلی جدی گفت : تا موقعی که تو محوطه من هستی..مجبوری پس بدی
خنده آرومی کردمو گفتم : این چند ماه دیگه معلوم میشه رییس جون.
هیناه
طی این هفته هایی که گذشت کلی بحث و دعوا با تهیونگ داشتم و الانم درحال حاضر هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشه و فقط بهم اخم میکنه و بی تفاوت از کناره نظرا و ایده هام رد میشه و اعصابمو خط خطی میکنه با من باشه خفش میکنم یه دقیقه هم فرصته نفس کشیدن رو هم بهش نمیدم.
_خانم رییس یه جلسه فوری تشکیل دادن گفتن به همه اطلاع بدم.
دوباره بدونه هماهنگی با من جلسه تشکیل داده بود...
_خیلی خب الان میام
بعد از اینکه منشی نچسبش رفت بیرون نفسمو کلافه دادم بیرون غرغر کنان از روی صندلی بلند شدم و کتم رو تو تنم مرتب کردمو دستی به موهام کشیدم
با برداشتن برگه ها و خودنویسم از اتاق خارج شدم و سمت اتاق جلسه رفتم.
همه بودن و فقط جای من که از قضا آخرین صندلی میز بود خالی بود و جای تهیونگ سره میز
نشستم که جین به لبخندی بهم خیره شد و حالمو پرسید منم با لبخند جوابشو دادم..اومدنه تهیونگ طول کشید برای همین مشغول حرف زدن با جین بودم ، برعکس تهیونگ که گَند اخلاق بود جین خیلی صبور و خوش اخلاق بود ، اینجا کارمنده زن زیاد نداشت شاید فقط پنج نفر و بقیه مرد بودن .
بالاخره جناب رییس تشریف آوردن همه به احترامش بلند شدن جز من.
من بی اهمیت به اومدنش نشسته بودم و به برگه های جلوم خیره بودم
همین که نشست همه نشستن و شروع کرد
_امروز پیشنهادی از سمت یه شرکت تجاری بهم رسید که یه پروژه سودمندی رو دارن عملی میکنن و به ما هم پیشنهاد همکاری دادن و من بی چون و چرا قبولش کردم
از تعجب زل زدم بهش ، دوباره بدونه اطلاع من کاری انجام داده بود نا سلامتی من رییسه دوم شرکت بودم
بهم نگاه کرد و با همون اخمای حرص درارش گفت : من میدونم که الان دارین به چی فکر میکنین اما من اینجا تصمیم گیرندم
همه حرفاش رو تایید کردن دوباره جز من
حرفاش که تموم شد همه بلند شدن برن و من آخر از همه بلند شدم همین که خواستم برم بیرون از اتاق بازومو گرفتو کشوندم جلوش و با پا در رو بست
دستاش رو روی میز گذاشت و بعده ثانیه ای زل زدن بهم لب زد : خب میشنوم
بی حوصله گفتم : چیو ؟!
_دلیل رفتارات رو
_متاسفانه من مجبور نیستم بهتون جواب پس بدم و..
وسط حرفم پرید و خیلی جدی گفت : تا موقعی که تو محوطه من هستی..مجبوری پس بدی
خنده آرومی کردمو گفتم : این چند ماه دیگه معلوم میشه رییس جون.
۸.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.