رمان عشق ممنوعه پارت ۲۲

کله کوچه هارو گشتیم که نیکا زنگ زد به من
مکالمه دیانیکا...
نیکا. الو دیانا
دیا. سلام نیکا
نیکا. کجایی شما
دیا. نمیدونم الان لکیشن میفرستم تو رو خدا بیاید زود
نیکا. باشه الان میایم
قطع کردیم بعد نیم ساعت اومدن دنبالمون
رفتیم سوار ماشینو رسیدیم هتل لباس هامون و عوض کردیم من رفتم پشت پنجره بیرون و نگاه میکردم
ارس.دیانابیا بخواب
دیا.باشه یه دیقه وایسا دارم ستاره هارو میبینم
ارسلان پاشد اومد کنار من وایساد دستشو گزاشت رو گردنم و سرشو تکیه داد به سرم و ستاره هارو دیدیم
خیلی حس خوبی بود ارسلان وقتی خواستم بخوابیم یه بوس از سرم کرد و گفت شب بخیر منم گفتم سب بخیر و خوابیدم ولی ارسلان نخوابید رفت با گوشیش ور بره بعد نیم ساعت گوشیو گزاشت کنارو سرمو دوباره بوس کرد و گرفت خوابید
صبح پاشدم دیدیم تو بغل ارسلانم
دیا.اری اری جون پاشو
ارس.جانم عزیزم(خوابالود)
دیا.پاشو بریم صبحونه بخوریم
ارس.باشه
رفتیم دستو صورتمون و شستیم و صبحونه خوردیم
بعد محراشاداومدن تو اتاق ما
محراب ـبه سلام داش اری ببین فیلم جدید گرفتم ببینیم
ارس.سلام داش ایول بزار ببینیم

نشستیم فیلم ببین یکی دره اتاق و زد........

بریدتوخماری
تا پارتبعد