های کیوتام
کیوتام روی گوشیم آب ریخت و سوخت تا یکی دیگه بخرم و کارهاش رو بکنم طول کشید برای همین نتونستم پارت بعدی رو بزارم
برده مافیا
پارت 6
ا.ت ویو
داشتم از پنجره بیرون رو میدیدم که در با شدت باز شد و دوتا پسر وارد شدن یکیش انگار داداش تهیونگ بود
اون یکی نمیدونم که اون پسره افتاد و داداش تهونگ هم افتاد روش
کوک هوی به چی میخندی
ا.ت به شما ها
کوک تو فقط یه هرزه هستی که چند روز دیگه تهیونگ از اینجا پرتت میکنه بیرون
جیمین آره تو فقط یه زیر خوابی
ا.ت هه مگه من مثل اون دخترای دور برتون هستم (با یکم داد)
ته ویو
داشتم از کنار اتاق ا.ت رد میشدم که صدای داد شنیدم رفتم تو و داد زدم چه خبرتونه
کوک تهیونگ این هرزه ........
نزاشتم حرفش تموم بشه که گفتم
کوک جیمین برید بیرون
ا.ت ویو
بعد از اینکه اون دوتا پسر که اسمشون کوک و جیمین بودن رو انداخت بیرون و تهیونگ اومد و من رو پرت کرد روتخت و اومد و دم گوشم گفت حواست به خودت باشه بیبی
ا.ت هرچی تقلا کردم از روم بلند نشد و گفت
ته خیلی خوشگلی از نظر من اصلا شبیه هرزه ها نیستی
رفت بیرون من دیگه نمیتونستم تحمل کنم پس امشب فرار میکنم
شب
رفتم پایین و کم کم غذام رو خوردم خداروشکر اونها امشب نیستن رفتم بالا تو اتاقم وسایل هام رو جمع کردم
و از تراس پریدم پایین چون ارتفاعش کم بود اون بادیگارد ها خیلی خنگ بودن رفتم بیرون و رسیدم به خونه یونا زنگ زدم و درو باز کرد که .........
💜💜حمایت کنید💜💜
💜شرط ها💜
💜۵تا لایک💜
💜۱۵ تا کامنت💜
برده مافیا
پارت 6
ا.ت ویو
داشتم از پنجره بیرون رو میدیدم که در با شدت باز شد و دوتا پسر وارد شدن یکیش انگار داداش تهیونگ بود
اون یکی نمیدونم که اون پسره افتاد و داداش تهونگ هم افتاد روش
کوک هوی به چی میخندی
ا.ت به شما ها
کوک تو فقط یه هرزه هستی که چند روز دیگه تهیونگ از اینجا پرتت میکنه بیرون
جیمین آره تو فقط یه زیر خوابی
ا.ت هه مگه من مثل اون دخترای دور برتون هستم (با یکم داد)
ته ویو
داشتم از کنار اتاق ا.ت رد میشدم که صدای داد شنیدم رفتم تو و داد زدم چه خبرتونه
کوک تهیونگ این هرزه ........
نزاشتم حرفش تموم بشه که گفتم
کوک جیمین برید بیرون
ا.ت ویو
بعد از اینکه اون دوتا پسر که اسمشون کوک و جیمین بودن رو انداخت بیرون و تهیونگ اومد و من رو پرت کرد روتخت و اومد و دم گوشم گفت حواست به خودت باشه بیبی
ا.ت هرچی تقلا کردم از روم بلند نشد و گفت
ته خیلی خوشگلی از نظر من اصلا شبیه هرزه ها نیستی
رفت بیرون من دیگه نمیتونستم تحمل کنم پس امشب فرار میکنم
شب
رفتم پایین و کم کم غذام رو خوردم خداروشکر اونها امشب نیستن رفتم بالا تو اتاقم وسایل هام رو جمع کردم
و از تراس پریدم پایین چون ارتفاعش کم بود اون بادیگارد ها خیلی خنگ بودن رفتم بیرون و رسیدم به خونه یونا زنگ زدم و درو باز کرد که .........
💜💜حمایت کنید💜💜
💜شرط ها💜
💜۵تا لایک💜
💜۱۵ تا کامنت💜
۳.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.