پارت ¹¹

هر کدوممون با دوچرخه های خودمون رفتیم شهر . پیش یه مغازه ی زیورآلات فروشی بهش گفتم که بایسته .
_ چرا اومدیم اینجا ؟
+ میخوام برات یه چیزی بخرم .
_ اما من چی .....
+ هیچی نگو . دوست دارم از من یه یادگاری داشته باشی ..... چون شاید دیگه نباشم ( جمله ی آخر رو آروم گفتم و زمزمه کردم جوری که نفهمه )
_ باشه . بریم داخل .
دوچرخه ها رو پارک کردیم و رفتیم داخل مغازه .
+ سلام .
فروشنده : سلام . خوش اومدین .
+ ممنون . گردنبندی دارین که شکل گل بنفشه باشه ؟؟
فروشنده : بله داریم .
رفت آوردم و گفت : بفرمایید .
+ قشنگه ؟؟
_ خیلی .
+ چقدر میشه ؟؟
فروشنده : سه دلار .
پول رو دادم و براش خریدم .
+ آقا .
فروشنده : بله در خدمتم .
+ میشه اسمی که بهتون میگم رو پشت این گردنبند حک بکنید ؟
فروشنده : حتما . چه اسمی ؟؟
+ سوزی .
با دستگاه تراشیدش و داد بهمون ما هم تشکر کردیم و از مغازه اومدیم بیرون .
+ بیا برات ببندمش .
_ باشه .
براش بستم و رفتیم سوار دوچرخه هامون .
.
.
.
__________________________________
پایان پارت یازدهم