فیک اون ادم بدس
کوک: عزیزم آماده شدی؟
ات:آره بریم
کوک: لباست
ات: میدونم خیلی کوتاهه آخه اون لباس مشکی که می خواستم بپوشم ریملی شد
کوک: دیر شده اشکال نداره یه کت بپوش بریم
ات:خیلی خب بریم
رسیدیم به مهمونی خانم جئون مادر کوک، اون زنهیچ وقت از من خوشش نمیومد
و برای من مثل اون ادم بدس برای همین سعی کردم باهاش بسازم چون من عاشق پسرشم
و نمیتونم بدون اون زندگی کنم
کوک خیلی مادرشو دوس داره ولی وقتی این رفتاراشو میبینه ازش دل سرد میشه
کوک: خیلی خب رسیدیم پیاده شو و هر چی بت گفتن جواب نده و هیچی نگو
ات؛:چرا سکوت کنم
کوک: امروز تولد برادرمه (تهیونگ) نمیخوام خراب شه
لطفا باهاشون حرف نزن که اتفاقی بیفته
ات: خیلی خب چیزی گفتن جواب نمیدم
وارد شدیم دست کوکو محکم گرفته بودم و باهاش قدم قدم راه میرفتم رفتیم و یه گوشه وایسادیم
ات:کوک لطفا منو تنها نزار
کوک:باشه خوشگلم پیشت میمونم
با کوک داشتیم حرف میزدیم که تهیونگ اومد سمتمون
تهیونگ: سلام چطورین
کوک: تولدت مبارک
تهیونگ: مرسی داداشی
ات: تولدت مبارک
تهیونگ: ممنون ات
کوک: مامان کجاس
تهیونگ: صحبتش تموم شه میاد اینجا
کوک: خوبه
ات:آره بریم
کوک: لباست
ات: میدونم خیلی کوتاهه آخه اون لباس مشکی که می خواستم بپوشم ریملی شد
کوک: دیر شده اشکال نداره یه کت بپوش بریم
ات:خیلی خب بریم
رسیدیم به مهمونی خانم جئون مادر کوک، اون زنهیچ وقت از من خوشش نمیومد
و برای من مثل اون ادم بدس برای همین سعی کردم باهاش بسازم چون من عاشق پسرشم
و نمیتونم بدون اون زندگی کنم
کوک خیلی مادرشو دوس داره ولی وقتی این رفتاراشو میبینه ازش دل سرد میشه
کوک: خیلی خب رسیدیم پیاده شو و هر چی بت گفتن جواب نده و هیچی نگو
ات؛:چرا سکوت کنم
کوک: امروز تولد برادرمه (تهیونگ) نمیخوام خراب شه
لطفا باهاشون حرف نزن که اتفاقی بیفته
ات: خیلی خب چیزی گفتن جواب نمیدم
وارد شدیم دست کوکو محکم گرفته بودم و باهاش قدم قدم راه میرفتم رفتیم و یه گوشه وایسادیم
ات:کوک لطفا منو تنها نزار
کوک:باشه خوشگلم پیشت میمونم
با کوک داشتیم حرف میزدیم که تهیونگ اومد سمتمون
تهیونگ: سلام چطورین
کوک: تولدت مبارک
تهیونگ: مرسی داداشی
ات: تولدت مبارک
تهیونگ: ممنون ات
کوک: مامان کجاس
تهیونگ: صحبتش تموم شه میاد اینجا
کوک: خوبه
۳۳.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.