𝐏𝟒𝟗
پنج مین نشستم تا اینکه......
یع مرد با هیکل خیلی گنده دهنمو گرفت و منو انداخت تو ماشینش.یه مرد از اون گنده تر هم تو ماشین نشسته بود ک منو سفت گرفت بدنم تو دستای گندش حبس شده بود و همون مرد اولیه با یع پارچه دهنمو بست.
با تمام تلاش سعی میکردم جیغ بزنم و با تمام توان مَرده رو میزدم ولی فایده ای نداشت.
نه کسی صدامو میشنید نه ضرباتم ب مرده تکونش میداد
یع تپش قلب عذاب آور تو کل وجودم بود با استرس اینکه نکنه بیهوش بشم.سعی داشتم نفس عمیق بکشم تا این تپش قلب باعث نشه بیهوش شم... خیلی یهویی عضلاتم سفت شد.ینی فقط همینو کم داشتم.
نمی تونستم تکون بخورم. حتی دیگه صدامم در نمی اومد.
نمی تونستم تکون بخورم ولی همزمان نمی تونستم آروم بگیرم جونم در خطر بود
چشامو بسته بودم و با تمام وجود داد میزدم ولی کی میشنید صدامو؟
چشام بسته بود و ول ول میزدم و سعی داشتم خدمو از دست این یارو گنده بکه خلاص کنم.
منو در حالی ک هنوز دهنم بسته بود پیاده کردن تو یع عمارت بزرگ......
منو بردن داخل... یع مرد ک از بقیه کوچیک تر ب نظر میرسید (نبود) ولی عضلانی و خوشتیپ بود و روی مبل بزرگی نشسته بود.
مرد:اینه؟
بادیگارد1:بله آقا مورد پسندتون هست؟
مرد:بدک نیست
در مورد چی حرف میزدن چی از جون من می خواستن؟
مرد:بدینش بیاد
ترس تمام وجودمو فرا گرفت...ب نظر میاد این یارو رئیسشون باشه ولی... خیلی وحشت کرده بودم. دوباره عضلاتم قفل شد و اینبار ب موقع بود چون نمی تونستن با هل دادن حرکتم بدن و اذیت شم.....
ادامه دارد...
یع مرد با هیکل خیلی گنده دهنمو گرفت و منو انداخت تو ماشینش.یه مرد از اون گنده تر هم تو ماشین نشسته بود ک منو سفت گرفت بدنم تو دستای گندش حبس شده بود و همون مرد اولیه با یع پارچه دهنمو بست.
با تمام تلاش سعی میکردم جیغ بزنم و با تمام توان مَرده رو میزدم ولی فایده ای نداشت.
نه کسی صدامو میشنید نه ضرباتم ب مرده تکونش میداد
یع تپش قلب عذاب آور تو کل وجودم بود با استرس اینکه نکنه بیهوش بشم.سعی داشتم نفس عمیق بکشم تا این تپش قلب باعث نشه بیهوش شم... خیلی یهویی عضلاتم سفت شد.ینی فقط همینو کم داشتم.
نمی تونستم تکون بخورم. حتی دیگه صدامم در نمی اومد.
نمی تونستم تکون بخورم ولی همزمان نمی تونستم آروم بگیرم جونم در خطر بود
چشامو بسته بودم و با تمام وجود داد میزدم ولی کی میشنید صدامو؟
چشام بسته بود و ول ول میزدم و سعی داشتم خدمو از دست این یارو گنده بکه خلاص کنم.
منو در حالی ک هنوز دهنم بسته بود پیاده کردن تو یع عمارت بزرگ......
منو بردن داخل... یع مرد ک از بقیه کوچیک تر ب نظر میرسید (نبود) ولی عضلانی و خوشتیپ بود و روی مبل بزرگی نشسته بود.
مرد:اینه؟
بادیگارد1:بله آقا مورد پسندتون هست؟
مرد:بدک نیست
در مورد چی حرف میزدن چی از جون من می خواستن؟
مرد:بدینش بیاد
ترس تمام وجودمو فرا گرفت...ب نظر میاد این یارو رئیسشون باشه ولی... خیلی وحشت کرده بودم. دوباره عضلاتم قفل شد و اینبار ب موقع بود چون نمی تونستن با هل دادن حرکتم بدن و اذیت شم.....
ادامه دارد...
۳.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.