فیک عشق به رنگ خون پارت ۳
و افتادم روی تخت
احساس میکردم کامل خون بدنم رفته
بکهیون با عصبانیت نگام میکرد
بکهیون:بلند شو از روی تختم،تختم خونی شد
+نمیتونم زخمام چشبیدن
بکهیون اومد به سمتم و کشیدم از روی تخت و بعد انداختم پایین
من دیگه واقعا دردم میومد آروم آروم رفتم به سمت دستشویی
لباسم و در آوردن و به زخمام نگاه کردم
واقعا بزرگ و عمیق بود
جوری بود که استخون پشتم معلوم بود
آخه یه آدم چقدر میتونه پست باشه؟؟؟
تو همین فکر را میدوکه در با شدت باز شد
سریع لباسمو جلوم گرفتم
بکهیون:نماخوام بخورمت برگرد
+ب...باشه
برگشتی و دستای سردشو گزاشت روی پوستم
یه دفعه کمر خیلی شروع کرد به سوختن
+چک....کار میکن.....آییییی
یه دفعه یه چیز تیزی وارد کمرت شد
از توی آینه نگاه کردی دیدی بکهیون با سوزن جراحی داره کمرتو بخیه میزنه
بعد تموم شدن کار ازش تشکر کردی و خواستی بری که کشیدت و اوردت جلوی صورتش یه لبخند شیطانی زد و گفت
بکهیون:به من خوبی نیومده......من برای شکنجه بعد برات درد بیشتری و میزار و بعد دستت و کشید و بردت به سمت انباری
دستاتو بست به بالا و یه چاقوی نوک تیز از توی جیبش در آورد
سرشو آورد نزدیک گوشت و گفت
بکهیون:اتفاقای خیلی بدی قراره برات بی افته
بعد گوشتو لیس زد
گردنتو زد کنار و چاقو رو روی پوست گردنت کشید
فشار میداد و بیشتر عمیق میشد
ولی روی رگت نمیبرد
+منتظر چی هستی بکشم دیگه
بکهیون:......
احساس میکردم کامل خون بدنم رفته
بکهیون با عصبانیت نگام میکرد
بکهیون:بلند شو از روی تختم،تختم خونی شد
+نمیتونم زخمام چشبیدن
بکهیون اومد به سمتم و کشیدم از روی تخت و بعد انداختم پایین
من دیگه واقعا دردم میومد آروم آروم رفتم به سمت دستشویی
لباسم و در آوردن و به زخمام نگاه کردم
واقعا بزرگ و عمیق بود
جوری بود که استخون پشتم معلوم بود
آخه یه آدم چقدر میتونه پست باشه؟؟؟
تو همین فکر را میدوکه در با شدت باز شد
سریع لباسمو جلوم گرفتم
بکهیون:نماخوام بخورمت برگرد
+ب...باشه
برگشتی و دستای سردشو گزاشت روی پوستم
یه دفعه کمر خیلی شروع کرد به سوختن
+چک....کار میکن.....آییییی
یه دفعه یه چیز تیزی وارد کمرت شد
از توی آینه نگاه کردی دیدی بکهیون با سوزن جراحی داره کمرتو بخیه میزنه
بعد تموم شدن کار ازش تشکر کردی و خواستی بری که کشیدت و اوردت جلوی صورتش یه لبخند شیطانی زد و گفت
بکهیون:به من خوبی نیومده......من برای شکنجه بعد برات درد بیشتری و میزار و بعد دستت و کشید و بردت به سمت انباری
دستاتو بست به بالا و یه چاقوی نوک تیز از توی جیبش در آورد
سرشو آورد نزدیک گوشت و گفت
بکهیون:اتفاقای خیلی بدی قراره برات بی افته
بعد گوشتو لیس زد
گردنتو زد کنار و چاقو رو روی پوست گردنت کشید
فشار میداد و بیشتر عمیق میشد
ولی روی رگت نمیبرد
+منتظر چی هستی بکشم دیگه
بکهیون:......
۵۰.۰k
۱۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.