وانشات تهیونگ
۳ ساعت بعد ( دکتر بیرون اومد......تهیونگ سریع وایستاد.....ولی دکتر سرش رو تکون داد ک یعنی......موفق نشدن و باید یه بار دیگه ..... یه بار دیگه بعدا دوباره عمل کنن.....تهیونگ دستاشو روی سرش گرفت و فشار داد.....از پشت شیشه به سوهیون ک بیهوش روی تخت بود نگاه کرد .... قطره های اشکش چکید....برای عمل بار دوم ...ریسک خیلییییی زیادی بود.....اگه به رگ اعصاب بخوره.....تمومه!.......حس بدی داشت....خیلی دردناک بود! ) فردا صبح عمل مجدد ( دکترا دوباره دست به کار شدن.....تهیونگ هم هنوز خونه نرفته بود و با همون لباسا منتظر بود ...... هر دقیقه خدا خدا میکرد و دعا میخوند.....نمیخواست سوهیون چیزیش بشه.... ) ۲ ساعت بعد ( دکتر بیرون اومد.....خوشحال بود .... و تایید کرد ک سوهیون حالش خوبه )
سه هفته بعد
- کجا موندی تو؟ + ببخشید.....حالا بده مگه؟ - نه! می ارزه! ( به پاهای سوهیون نگاه کرد و لباشو گاز گرفت.....توی افکارت منحرفش میگشت ک سوهیون با این قیافه ی تهیونگ ترسید و به خاطر اینکه این لباس و پوشیده به خودش لعنت فرستاد ) + اهمم ( سرفه ) حالا بریم یا ن؟؟ - عا چی؟....آره آره بریم! + اوفف ( سوار ماشین شدن و رفتن طرف خونه ی تهیونگ ..... بعد ک رسیدن انگار ک پارتی بود.....تهیونگ در رو برای سوهیون باز کرد و باهم رفتن تو ) - نترس! تولدمه ها! + باشه! ( یه خانم با کلاسی جلو اومد و معلوم بود یک کیلو میکاپ رو خودش خالی کرده ..... تهیونگ رو محکم بغل کرد ک باعث شد دست سوهیون از توی دستش بیرون بیاد ) - خاله خفه شدم! خاله ت = ببخشید پسرم! ( نگاهی به سوهیون انداخت ) خاله ی ت = دنبال این دختر رفته بودی؟ - اهوم! همونه! خاله ی ت = اووو + سلام من سوهیون هستم! خاله ی ت = منم خاله ی تهیونگ راحت باش خاله صدام کن + باشه - بیااا بدو ( دست سوهیون رو کشید و برد تو حیاط....آسمون آتیش بارون شده بود.....خیلی قشنگ بود ) + وای....چقدر.....چقدر - قشنگه! + آره! ( دست تهیونگ رو ول میکنه و میره جلو تر ک راحت تر ببینه.....تهیونگ آروم دستاشو دور کمر سوهیون حلقه میکنه و به پشتش میچسبه ) +تهیونگ! .... ولم کن! - من کادوی تولدم و میخوام! + چی میخوای؟ - یه کادوی خیلی قشنگ! یه کادویی ک هیچ کسی نمیتونه بهم بده به غیر تو! + من اونو بهت نمیدم! - چرا میدی! + نمیدم! - سوهیون!......نزار به زور ازت بگیرم پس به نفعته ک خودت قبول کنی و همراهیم کنی! + نمیخوام! خاله ی ت = اهم اهم ( تهیونگ سریع از سوهیون فاصله گرفت ) - امم...خاله شما کی اینجا اومدین؟ خاله ی ت = همین الان اومدم - او پس خوبه! خاله ی ت = پس نمیخوای کیک و برش بزنی؟ - چرا چرا! الان میایم خاله = منتظریم! ( خاله ی تهیونگ رفت....تهیونگ هم دست سوهیون رو کشید برد داخل خونه )
سه هفته بعد
- کجا موندی تو؟ + ببخشید.....حالا بده مگه؟ - نه! می ارزه! ( به پاهای سوهیون نگاه کرد و لباشو گاز گرفت.....توی افکارت منحرفش میگشت ک سوهیون با این قیافه ی تهیونگ ترسید و به خاطر اینکه این لباس و پوشیده به خودش لعنت فرستاد ) + اهمم ( سرفه ) حالا بریم یا ن؟؟ - عا چی؟....آره آره بریم! + اوفف ( سوار ماشین شدن و رفتن طرف خونه ی تهیونگ ..... بعد ک رسیدن انگار ک پارتی بود.....تهیونگ در رو برای سوهیون باز کرد و باهم رفتن تو ) - نترس! تولدمه ها! + باشه! ( یه خانم با کلاسی جلو اومد و معلوم بود یک کیلو میکاپ رو خودش خالی کرده ..... تهیونگ رو محکم بغل کرد ک باعث شد دست سوهیون از توی دستش بیرون بیاد ) - خاله خفه شدم! خاله ت = ببخشید پسرم! ( نگاهی به سوهیون انداخت ) خاله ی ت = دنبال این دختر رفته بودی؟ - اهوم! همونه! خاله ی ت = اووو + سلام من سوهیون هستم! خاله ی ت = منم خاله ی تهیونگ راحت باش خاله صدام کن + باشه - بیااا بدو ( دست سوهیون رو کشید و برد تو حیاط....آسمون آتیش بارون شده بود.....خیلی قشنگ بود ) + وای....چقدر.....چقدر - قشنگه! + آره! ( دست تهیونگ رو ول میکنه و میره جلو تر ک راحت تر ببینه.....تهیونگ آروم دستاشو دور کمر سوهیون حلقه میکنه و به پشتش میچسبه ) +تهیونگ! .... ولم کن! - من کادوی تولدم و میخوام! + چی میخوای؟ - یه کادوی خیلی قشنگ! یه کادویی ک هیچ کسی نمیتونه بهم بده به غیر تو! + من اونو بهت نمیدم! - چرا میدی! + نمیدم! - سوهیون!......نزار به زور ازت بگیرم پس به نفعته ک خودت قبول کنی و همراهیم کنی! + نمیخوام! خاله ی ت = اهم اهم ( تهیونگ سریع از سوهیون فاصله گرفت ) - امم...خاله شما کی اینجا اومدین؟ خاله ی ت = همین الان اومدم - او پس خوبه! خاله ی ت = پس نمیخوای کیک و برش بزنی؟ - چرا چرا! الان میایم خاله = منتظریم! ( خاله ی تهیونگ رفت....تهیونگ هم دست سوهیون رو کشید برد داخل خونه )
۸۰.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۰