دختر روح پارت چهار
مادربزرگ رو افتاده روی زمین دیدیم ولیا دیدیم که داشت بالاسرش گریه میکرد ازش پرسیدیم چه اتفاقی افتاده گفت
لیا: من تشنم بود میخواستم بیام و از آشپزخانه آب بردارم که مادربزرگ رو اینجا دیدم و نتونستم خودم رو کنترول کنم و جیغ کشیدم .
هممون فکرشو میکردیم که مادربزرگ قراره بمیره چون یه نفر به مادربزرگ گفت که تو هشتاد سالگی یعنی شب تولدش توی روز هالوین میمیره اون جمله رو هیچ وقت فراموش نکرد برای همین جشن گرفت که ما هم اونو ببینیم و هم صاحب بعدی عمارت رو توی دست راست مادربزرگ یه تیکه گج بود روی دیوار شعری از همه ی اعضای خانواده نوشته بود فهمیدیم یه قاتل بین ماست...
لیا: من تشنم بود میخواستم بیام و از آشپزخانه آب بردارم که مادربزرگ رو اینجا دیدم و نتونستم خودم رو کنترول کنم و جیغ کشیدم .
هممون فکرشو میکردیم که مادربزرگ قراره بمیره چون یه نفر به مادربزرگ گفت که تو هشتاد سالگی یعنی شب تولدش توی روز هالوین میمیره اون جمله رو هیچ وقت فراموش نکرد برای همین جشن گرفت که ما هم اونو ببینیم و هم صاحب بعدی عمارت رو توی دست راست مادربزرگ یه تیکه گج بود روی دیوار شعری از همه ی اعضای خانواده نوشته بود فهمیدیم یه قاتل بین ماست...
۲.۱k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.