فیک کوک
pt6
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
{از زبان ا.ت}:
منتظر این بودم که تهیونگ هرچی سریع تر حرفش رو تموم کنه که در باز شد با هزاران دلهره نگاهم رو به در دوختم و مین یونگی وارد شد...از همه چیز پی برده باید چیکار کنم؟
(علامت یونگی ^ )
^ (درحال دست زدن) آفرین آفرین...حال کردم خوب ماست مالیش کردی بانو ا.ت (در رو میبنده)
ا.ت و ته: (نگاه با بهت)
^ هه اون دفترچه ی اسرارت پیدا شد کیم تهیونگ (دفترچه رو میگیره بالا)
{از زبان یونگی}:
(فلش بک به دو روز پیش)
از وقتی این پسره داماد خانواده جونگ کوک اومده ا.ت اخلاقش و رفتارش به کل تغییر کرده بدون شک یه چیزی بینشونه امروز برای آگاه شدن از حال سو آ به دستور جونگ کوک اومدم و هیچکدوم نه تهیونگ و نه سو آ نبودن رفتم توی اتاقشون و همه جا رو تا تونستم گشتم
^ هیچی اینجا...
بلاخره پیداش کردم دفتر یادداشتش(شروع کرد به خوندنش)
^ جئون ا.ت تو دیگه مردی
(زمان حال)
حدس میزدم که امروز بیاد اینجا جونگ کوک اومده یه سر به خواهرش بزنه همه توی حیاط بودن رفتم توی عمارت و از یه اتاق صدا میومد وارد شدم حالا دیگه وقت فاش شدن راز هاست
{از زبان نویسنده}:
ا.ت متوجه کار تهیونگ شد اون از قدیم همه چیز رو یادداشت میکرد و باور داشت یروز مرور میشند ولی امروز اون یادداشت ها یک زندگی رو نابود خواهند کرد
^ بنظرم رفیق قدیمیم جئون ناراحت بشه وقتی بفهمه همسرش...اوه نمیتونم حتی به زبون بیارمش
ا.ت: مین کافیه
^ الان مدارک دست منه عزیزم
مین دفتر توی دستش رو تکون میده و با اشاره میگه که حالا توی مشت منی تهیونگ متعجب بود چون هیچوقت فکر نمیکرد این زندگی پر از این اتفاقات باشه جایی برای تحقیر ادما ، مرگ برای رتبه و قدرت ، عشق برای رسوایی و نقطه ضعف انسان ها برای نابودی براش این حجم زیادی بود اون همیشه یه زندگی عادی و لوکس رو برای ا.ت اینجا تصور میکرد ولی حالا متوجه بود که چرا برای اینکه بره اشک میریخت و از کوره در میرفت
^ متاسفم ولی فکر نکنم بتونم بزارم هر دوتاتون از اینجا سالم بره بیرون (پوزخند)
ا.ت دستاش مشت بود و از وضعیت الانش و عصبانیت سرخ بود و هر لحظه میخواست گریه کنه و زار بزنه اما...
یونگی از داخل جیب کتش بطری استوانه ای شکل کوچکی رو در آورد و روی هوا چرخوندش
^ آرسنیک یا برملا شدن راز ها؟
^ میدونی آرسنیک چیه؟ هه وقتی این زهر وارد بدنت بشه اول پاهات فلج میشه و بعد روده هات جمع میشه و از گوش و دهن خون میاد و وقتی وارد ریه هات بشه تو با باد رهسپار میشی
یونگی اومد جلو و از وسط ا.ت و تهیونگ رد شد و اون بطری رو روی میز گذاشت و قبل از رفتن گفت
^ نمیخوام خطایی ببینم و یک ساعت وقت دارین تصمیم با شماهاست
پایان pt 6
خیلی کوتاه بود میدونم
شرطا 20 تا لایک و 18 تا کامنت🍓
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
{از زبان ا.ت}:
منتظر این بودم که تهیونگ هرچی سریع تر حرفش رو تموم کنه که در باز شد با هزاران دلهره نگاهم رو به در دوختم و مین یونگی وارد شد...از همه چیز پی برده باید چیکار کنم؟
(علامت یونگی ^ )
^ (درحال دست زدن) آفرین آفرین...حال کردم خوب ماست مالیش کردی بانو ا.ت (در رو میبنده)
ا.ت و ته: (نگاه با بهت)
^ هه اون دفترچه ی اسرارت پیدا شد کیم تهیونگ (دفترچه رو میگیره بالا)
{از زبان یونگی}:
(فلش بک به دو روز پیش)
از وقتی این پسره داماد خانواده جونگ کوک اومده ا.ت اخلاقش و رفتارش به کل تغییر کرده بدون شک یه چیزی بینشونه امروز برای آگاه شدن از حال سو آ به دستور جونگ کوک اومدم و هیچکدوم نه تهیونگ و نه سو آ نبودن رفتم توی اتاقشون و همه جا رو تا تونستم گشتم
^ هیچی اینجا...
بلاخره پیداش کردم دفتر یادداشتش(شروع کرد به خوندنش)
^ جئون ا.ت تو دیگه مردی
(زمان حال)
حدس میزدم که امروز بیاد اینجا جونگ کوک اومده یه سر به خواهرش بزنه همه توی حیاط بودن رفتم توی عمارت و از یه اتاق صدا میومد وارد شدم حالا دیگه وقت فاش شدن راز هاست
{از زبان نویسنده}:
ا.ت متوجه کار تهیونگ شد اون از قدیم همه چیز رو یادداشت میکرد و باور داشت یروز مرور میشند ولی امروز اون یادداشت ها یک زندگی رو نابود خواهند کرد
^ بنظرم رفیق قدیمیم جئون ناراحت بشه وقتی بفهمه همسرش...اوه نمیتونم حتی به زبون بیارمش
ا.ت: مین کافیه
^ الان مدارک دست منه عزیزم
مین دفتر توی دستش رو تکون میده و با اشاره میگه که حالا توی مشت منی تهیونگ متعجب بود چون هیچوقت فکر نمیکرد این زندگی پر از این اتفاقات باشه جایی برای تحقیر ادما ، مرگ برای رتبه و قدرت ، عشق برای رسوایی و نقطه ضعف انسان ها برای نابودی براش این حجم زیادی بود اون همیشه یه زندگی عادی و لوکس رو برای ا.ت اینجا تصور میکرد ولی حالا متوجه بود که چرا برای اینکه بره اشک میریخت و از کوره در میرفت
^ متاسفم ولی فکر نکنم بتونم بزارم هر دوتاتون از اینجا سالم بره بیرون (پوزخند)
ا.ت دستاش مشت بود و از وضعیت الانش و عصبانیت سرخ بود و هر لحظه میخواست گریه کنه و زار بزنه اما...
یونگی از داخل جیب کتش بطری استوانه ای شکل کوچکی رو در آورد و روی هوا چرخوندش
^ آرسنیک یا برملا شدن راز ها؟
^ میدونی آرسنیک چیه؟ هه وقتی این زهر وارد بدنت بشه اول پاهات فلج میشه و بعد روده هات جمع میشه و از گوش و دهن خون میاد و وقتی وارد ریه هات بشه تو با باد رهسپار میشی
یونگی اومد جلو و از وسط ا.ت و تهیونگ رد شد و اون بطری رو روی میز گذاشت و قبل از رفتن گفت
^ نمیخوام خطایی ببینم و یک ساعت وقت دارین تصمیم با شماهاست
پایان pt 6
خیلی کوتاه بود میدونم
شرطا 20 تا لایک و 18 تا کامنت🍓
۵.۰k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.