part16(psycho lover)
از زبان ا/ت
قلبم آن چنان تند میزد که حس می کردم اونم صدای قلبمو میشنوه ولی من مطمئن نبودم...هنوز چیزی باعث نشده بود که حس کنم عاشقشم گفتم: ن...نمیدونم
قیافش جدی شد و گفت: یعنی چی ...نمیدونم که نشد حرف ا/ت بهتر بگو
واقعا نمیدونستم چطوری منظورمو بهش برسونم که گفتم: من ...هنوز... مطمئن نیستم
گفت: پس اینو میخواستی بگی ...خب چطوری خودمو ثابت کنم ؟ گفتم: فقط بزار یه مدت فکر کنم همین
لبخندی زد و گفت: خودم کاری میکنم که حتی اگه عاشقم نیستی عاشقم بشی
بعد از اتاق رفت بیرون که پشت سرش کارینا اومد توی اتاق تا دیدمش گفتم:معلوم... هست... کجا بودی؟ استرس اجازه نمیداد درست صحبت کنم که کارینا فهمید و نشست روی تخت کنارم و گفت: ا/ت باز چی شده؟
همه چیزو براش گفتم اونم خیلی برام ذوق کرد وگفت: اینکه عالیه ا/ت می فهمی ارباب این خونه یا بهتر بگم مردی از خانواده جئون عاشق تو شده می فهمی؟
گفتم: ولی من هنوز مطمئن نیستم
دستامو گرفت و گفت: خیالت راحت باشه اینو بسپار به دست زمان خودش کارشو انجام میده
(فردا صبح)
با کارینا ساعت ۷ صبح بیدار شدیم و رفتیم پایین که صبحانه بخوریم که با جونگ کوکی که درحال خوردن بود مواجه شدم تا منو دید بلند شد و یکی از صندلی های کنار خودش رو برام عقب کشید و گفت: بیا بشین ا/ت
اطرافمو نگاه کردم بقیه فرزند خونده هاش به غیر از کارینا با نفرت بهم زل زده بودن که گفتم:نه ممنون من پیش کارینا میشینم گفت: حرفمو دوبار تکرار نمی کنم پس کاری که میگمو انجام بده(جدی)
نشستم کنارش ولی حس خوبی نداشتم از اینکه بین من و بقیه فرق بود متنفر بودم ولی کاری از دستم بر نمی اومد
صبحانه مون تموم شد رفتیم بالا توی اتاق که صدای در اومد در رو باز کردم...و بلههه با جونگ کوک رو به رو شدم
گفت: ا/ت آماده شو ببرمت بیرون گفتم:کجا میخوایم بریم؟
پوزخندی زد و گفت: اونش دیگه به تو مربوط نمیشه برو آماده شو
بعد از چند دقیقه آماده شدم به کمک کارینا خب خودم هنوز بلد نبودم ولی کارینا منو مثل یک فرشته کرده بود
قلبم آن چنان تند میزد که حس می کردم اونم صدای قلبمو میشنوه ولی من مطمئن نبودم...هنوز چیزی باعث نشده بود که حس کنم عاشقشم گفتم: ن...نمیدونم
قیافش جدی شد و گفت: یعنی چی ...نمیدونم که نشد حرف ا/ت بهتر بگو
واقعا نمیدونستم چطوری منظورمو بهش برسونم که گفتم: من ...هنوز... مطمئن نیستم
گفت: پس اینو میخواستی بگی ...خب چطوری خودمو ثابت کنم ؟ گفتم: فقط بزار یه مدت فکر کنم همین
لبخندی زد و گفت: خودم کاری میکنم که حتی اگه عاشقم نیستی عاشقم بشی
بعد از اتاق رفت بیرون که پشت سرش کارینا اومد توی اتاق تا دیدمش گفتم:معلوم... هست... کجا بودی؟ استرس اجازه نمیداد درست صحبت کنم که کارینا فهمید و نشست روی تخت کنارم و گفت: ا/ت باز چی شده؟
همه چیزو براش گفتم اونم خیلی برام ذوق کرد وگفت: اینکه عالیه ا/ت می فهمی ارباب این خونه یا بهتر بگم مردی از خانواده جئون عاشق تو شده می فهمی؟
گفتم: ولی من هنوز مطمئن نیستم
دستامو گرفت و گفت: خیالت راحت باشه اینو بسپار به دست زمان خودش کارشو انجام میده
(فردا صبح)
با کارینا ساعت ۷ صبح بیدار شدیم و رفتیم پایین که صبحانه بخوریم که با جونگ کوکی که درحال خوردن بود مواجه شدم تا منو دید بلند شد و یکی از صندلی های کنار خودش رو برام عقب کشید و گفت: بیا بشین ا/ت
اطرافمو نگاه کردم بقیه فرزند خونده هاش به غیر از کارینا با نفرت بهم زل زده بودن که گفتم:نه ممنون من پیش کارینا میشینم گفت: حرفمو دوبار تکرار نمی کنم پس کاری که میگمو انجام بده(جدی)
نشستم کنارش ولی حس خوبی نداشتم از اینکه بین من و بقیه فرق بود متنفر بودم ولی کاری از دستم بر نمی اومد
صبحانه مون تموم شد رفتیم بالا توی اتاق که صدای در اومد در رو باز کردم...و بلههه با جونگ کوک رو به رو شدم
گفت: ا/ت آماده شو ببرمت بیرون گفتم:کجا میخوایم بریم؟
پوزخندی زد و گفت: اونش دیگه به تو مربوط نمیشه برو آماده شو
بعد از چند دقیقه آماده شدم به کمک کارینا خب خودم هنوز بلد نبودم ولی کارینا منو مثل یک فرشته کرده بود
۱۴.۲k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.