خانواده
پارت 32
کوک: یونگ بغلم بود بابابزرگ رو هل دادم تا دستش ول شد دست ا/ت رو گرفتم*... ا/ت بدووو
پ.ب /ک: بگیریدشوننن
بادیگاردا: ببخشید ولی مامانت از آقای کوک دستور میگیریم..همونطور که گفته بودید
پ.ب ک: هان جوان ( اسم بابای کوک).. برو دنبالشون..برو دنبالشون..من اون دختر رو میخوام
هیونا: با..بابابزرگ من برم؟ ( با عشوه و دردمند)
پ.ب/ک: ببینم چیکار میکنی دختر
جیکوک: ادای اینکه یک نفر بهم زنگ زده هارو در آوردم و رفتم اون ور و به کوک پیام دادم..من و کوک یک رمز ساختیم که بفهمه منم و بهم شک نکنه.. بهش گفتم بره آمریکا که من و آنیا اونجا خونه داریم.. البته کوکم دارع ( بلاخره بچم بلک کارت دارع🤧)
کوک: جیکوک پیام داده بریم آمریکا
ا/ت: از کجا میدونی بابا بزرگ نیست؟ ( گریه).. میدونستم..میدونستم به منم یک گیری میده چه خرابکاری میکردم..چه نمیکردم
کوک: منو جیکوک یک رمز داریم..وگرنه اطمینان نداشتم
) هیونا نتونست پیداشون کنه(
(یک ماه بعد)
*آمریکا*
کوک: یونگ خیلی بی تابی میکرد و اذیت میشد
جیکوک: اومدن خونمون: این چشه؟
کوک: نمیدونم
ا/ت: میبرم بخوابونمش
آنیا: شاید خوابش میاد
کوک: یونگ بغلم بود بابابزرگ رو هل دادم تا دستش ول شد دست ا/ت رو گرفتم*... ا/ت بدووو
پ.ب /ک: بگیریدشوننن
بادیگاردا: ببخشید ولی مامانت از آقای کوک دستور میگیریم..همونطور که گفته بودید
پ.ب ک: هان جوان ( اسم بابای کوک).. برو دنبالشون..برو دنبالشون..من اون دختر رو میخوام
هیونا: با..بابابزرگ من برم؟ ( با عشوه و دردمند)
پ.ب/ک: ببینم چیکار میکنی دختر
جیکوک: ادای اینکه یک نفر بهم زنگ زده هارو در آوردم و رفتم اون ور و به کوک پیام دادم..من و کوک یک رمز ساختیم که بفهمه منم و بهم شک نکنه.. بهش گفتم بره آمریکا که من و آنیا اونجا خونه داریم.. البته کوکم دارع ( بلاخره بچم بلک کارت دارع🤧)
کوک: جیکوک پیام داده بریم آمریکا
ا/ت: از کجا میدونی بابا بزرگ نیست؟ ( گریه).. میدونستم..میدونستم به منم یک گیری میده چه خرابکاری میکردم..چه نمیکردم
کوک: منو جیکوک یک رمز داریم..وگرنه اطمینان نداشتم
) هیونا نتونست پیداشون کنه(
(یک ماه بعد)
*آمریکا*
کوک: یونگ خیلی بی تابی میکرد و اذیت میشد
جیکوک: اومدن خونمون: این چشه؟
کوک: نمیدونم
ا/ت: میبرم بخوابونمش
آنیا: شاید خوابش میاد
۱۲.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.