p۸
ا.ت:هاااا
کوک:از دست ذهن منحرفت منظورم بوی غذا بود ولی انگار از یه چی دیگه هم خوش اومده
ا.ت:انگار دوست داری حق پدر بودن و ازت بگیرم آره؟
کوک:گوه خوردم «دور از جون »
کوک:هنوز شکمت درد میکنه؟
ا.ت:اوهوم «بغض»
کوک:برو بشین غذا رو برات بیارم بخور
ا.ت:مرسی
کوک:من العان مردم ؟
ا.ت:نه چطور؟
کوک:تو ازم تشکر کردی برا همین میگم
ا.ت:مثلا پسر خالمی چرا نباید تشکر کنم
کوک :ب من نگو پسر خاله
ا.ت :پسر خاله ژوننننن
یهو ب دیوار چسبیدم و منو بوسید
کوک:دیگه بهم نگو پسر خاله باشه؟«طوری گفت که ا.ت خفه شد»
کوک:حالا هم برو رو دور میز رو صندلی بشی تا رامن رو برات بیارم
ا.ت:باشع«آروم»
رفت نشست
کوک :بیا بخور«سرد»
ا.ت :منون
کوک :منون نه ممنون
«چیع فکر کردی اشتباه نوشتم😂»
ا.ت:اییییشششش اینطوری نکن من باید قیافه بگیرم نه تو
کوک:........«بچم اهمیت نداد»
ا.ت :باشه شوهر خوشگلم قبوله دیگه پسر خاله صدات نمیکنم
کوک:شوهرم؟:/
ا.ت:چیعِ مگه شوهرم نیستی چی صدات کنم بگم ددی؟ جررررررر !«این جرررر یعنی داره میخنده»
کوک:آره
ا.ت:ها :|
کوک :صدام کن ددی
ا.ت:نگا العان شکمم درد میکنه میزنم میکشمت دردشو سرت خالی میکنمااا
کوک :باشه اوکی. راستی قراره امشب دختر عموم بیاد خونمون تازه از بوسان اومده قراره بیاد اینجا چند روز بمونه
ا.ت :باشه من مشکلی ندارم
فلش بک ب شب
دینگگگگ دینگگگگ «صدای زنگ و برم😂»
ا.ت :من باز میکنم
کوک:باشه
.
.
.لیا :سلام کو...تو کی هستی؟
ا.ت:من ا.تم بیا تو
لیا:آها پس تو خدمتکاری باشه
لیا :کووووووکککک
کوک:سلام لیا
لیا:سلام اوپا این خدمتکارات چقدر خوشگله چرا باید خدمتکار عشقم خوشگل باشه؟؟اخراجش کن
کوک:من خدمتکار ندارم
ا.ت:من خدمتکار نیستم
لیا:اگه نیستی اینجا چی کار میکنی هاااا
کوک :لیا ا.ت و من ازدواج کردیم
لیا:اوووپااا با این ازدواج کردیی؟
کوک:آره
لیا :دارم برات«طوری که ا.ت بشنوه»
هوففف دستم درد گرفت بعقیه رو غروب مینویسم
کوک:از دست ذهن منحرفت منظورم بوی غذا بود ولی انگار از یه چی دیگه هم خوش اومده
ا.ت:انگار دوست داری حق پدر بودن و ازت بگیرم آره؟
کوک:گوه خوردم «دور از جون »
کوک:هنوز شکمت درد میکنه؟
ا.ت:اوهوم «بغض»
کوک:برو بشین غذا رو برات بیارم بخور
ا.ت:مرسی
کوک:من العان مردم ؟
ا.ت:نه چطور؟
کوک:تو ازم تشکر کردی برا همین میگم
ا.ت:مثلا پسر خالمی چرا نباید تشکر کنم
کوک :ب من نگو پسر خاله
ا.ت :پسر خاله ژوننننن
یهو ب دیوار چسبیدم و منو بوسید
کوک:دیگه بهم نگو پسر خاله باشه؟«طوری گفت که ا.ت خفه شد»
کوک:حالا هم برو رو دور میز رو صندلی بشی تا رامن رو برات بیارم
ا.ت:باشع«آروم»
رفت نشست
کوک :بیا بخور«سرد»
ا.ت :منون
کوک :منون نه ممنون
«چیع فکر کردی اشتباه نوشتم😂»
ا.ت:اییییشششش اینطوری نکن من باید قیافه بگیرم نه تو
کوک:........«بچم اهمیت نداد»
ا.ت :باشه شوهر خوشگلم قبوله دیگه پسر خاله صدات نمیکنم
کوک:شوهرم؟:/
ا.ت:چیعِ مگه شوهرم نیستی چی صدات کنم بگم ددی؟ جررررررر !«این جرررر یعنی داره میخنده»
کوک:آره
ا.ت:ها :|
کوک :صدام کن ددی
ا.ت:نگا العان شکمم درد میکنه میزنم میکشمت دردشو سرت خالی میکنمااا
کوک :باشه اوکی. راستی قراره امشب دختر عموم بیاد خونمون تازه از بوسان اومده قراره بیاد اینجا چند روز بمونه
ا.ت :باشه من مشکلی ندارم
فلش بک ب شب
دینگگگگ دینگگگگ «صدای زنگ و برم😂»
ا.ت :من باز میکنم
کوک:باشه
.
.
.لیا :سلام کو...تو کی هستی؟
ا.ت:من ا.تم بیا تو
لیا:آها پس تو خدمتکاری باشه
لیا :کووووووکککک
کوک:سلام لیا
لیا:سلام اوپا این خدمتکارات چقدر خوشگله چرا باید خدمتکار عشقم خوشگل باشه؟؟اخراجش کن
کوک:من خدمتکار ندارم
ا.ت:من خدمتکار نیستم
لیا:اگه نیستی اینجا چی کار میکنی هاااا
کوک :لیا ا.ت و من ازدواج کردیم
لیا:اوووپااا با این ازدواج کردیی؟
کوک:آره
لیا :دارم برات«طوری که ا.ت بشنوه»
هوففف دستم درد گرفت بعقیه رو غروب مینویسم
۸.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.