Part 2
Part 2
آقای لیو بله ای گفت و از اتاق لیسا خارج شد
روز بعد "
لیسا از ماشین پیاده شد و وارد حیاط بزرگ پرورشگاه شد و نگاه همه به او بود. رفت در اتاق مدیر پرورشگاه و باهاش صحبت کرد و رک بهش گفت یه بچه میخواد به سرپرستی بگیره و مدیر پوزخندی زد و قاطی کثافت کاری های لیسا شد و اسم جنی را به زبان اورد
لیسا : جنی؟ اون دیگه کیه؟
مدیر : بهترین دختر اینجا و اون بسیار خوشگل است بهتون قول میدهم عاشقش میشید بانوی من.
مدیر جنی را صدا زد و جنی وارد اتاق شد و به بانو لیسا نگاهی کرد و سلامی داد
جنی الان ۱۸ سال شده بود و دختری پاک و بسیار ک****وص سیفید بود .
مدیر : ایشون خانم لیسا هستن و میخوان شمارو به سرپرستی بگیرن
جنی : یعنی دیگه میتونم بیرون رو ببی...نم؟؟؟
لیسا : آره دختر کوچولو ، بلند شدمو به سمت جنی رفتم و موهاشو اروم نوازش میکردم ، اوه این دختر چقدر خواستنیه.
لیسا برگه هارو امضا کرد و جنی وسایلشو جمع کرد و با بچه های یتیم خداحافظی کرد و با لیسا وارد ماشین شد ، داخل ماشین از خجالت سرش پایین بود و با دستاش دامنش رو محکم چسبیده بود
لیسا نگاهی بهش کرد و پوزخندی زد.
لیسا : از امروز من دیگه خانواده توام متوجهی؟ پس انقدر خجالت نکش.
جنی که جذب لیسا شده بود و به روی خودش نمیاورد بله ای زیر لب گفت
لیسا دست های درازش رو به سمت صورت جنی برد ، میتونم بدنتو چک کنم تا متوجه بشم که سالمی یانه؟ آخه نگرانتم.
جنی : اب دهنمو قورت دادم و بله ای گفتم.
لیسا پوزخندی زد و نزدیک جنی شد و بوسه ای روی لب هاش گذاشت و جنی شوکه شد که همون لحظه به مقصد رسیدن و از ماشین پیاده شدن جنی از بزرگ بودن خونه ی لیسا خیلی تعجب کرد و همه جای خونه رو بهش نشون دادن و این حرفا
#جیسو #جنی #رزی #لیسا #بلک_پینک
آقای لیو بله ای گفت و از اتاق لیسا خارج شد
روز بعد "
لیسا از ماشین پیاده شد و وارد حیاط بزرگ پرورشگاه شد و نگاه همه به او بود. رفت در اتاق مدیر پرورشگاه و باهاش صحبت کرد و رک بهش گفت یه بچه میخواد به سرپرستی بگیره و مدیر پوزخندی زد و قاطی کثافت کاری های لیسا شد و اسم جنی را به زبان اورد
لیسا : جنی؟ اون دیگه کیه؟
مدیر : بهترین دختر اینجا و اون بسیار خوشگل است بهتون قول میدهم عاشقش میشید بانوی من.
مدیر جنی را صدا زد و جنی وارد اتاق شد و به بانو لیسا نگاهی کرد و سلامی داد
جنی الان ۱۸ سال شده بود و دختری پاک و بسیار ک****وص سیفید بود .
مدیر : ایشون خانم لیسا هستن و میخوان شمارو به سرپرستی بگیرن
جنی : یعنی دیگه میتونم بیرون رو ببی...نم؟؟؟
لیسا : آره دختر کوچولو ، بلند شدمو به سمت جنی رفتم و موهاشو اروم نوازش میکردم ، اوه این دختر چقدر خواستنیه.
لیسا برگه هارو امضا کرد و جنی وسایلشو جمع کرد و با بچه های یتیم خداحافظی کرد و با لیسا وارد ماشین شد ، داخل ماشین از خجالت سرش پایین بود و با دستاش دامنش رو محکم چسبیده بود
لیسا نگاهی بهش کرد و پوزخندی زد.
لیسا : از امروز من دیگه خانواده توام متوجهی؟ پس انقدر خجالت نکش.
جنی که جذب لیسا شده بود و به روی خودش نمیاورد بله ای زیر لب گفت
لیسا دست های درازش رو به سمت صورت جنی برد ، میتونم بدنتو چک کنم تا متوجه بشم که سالمی یانه؟ آخه نگرانتم.
جنی : اب دهنمو قورت دادم و بله ای گفتم.
لیسا پوزخندی زد و نزدیک جنی شد و بوسه ای روی لب هاش گذاشت و جنی شوکه شد که همون لحظه به مقصد رسیدن و از ماشین پیاده شدن جنی از بزرگ بودن خونه ی لیسا خیلی تعجب کرد و همه جای خونه رو بهش نشون دادن و این حرفا
#جیسو #جنی #رزی #لیسا #بلک_پینک
۳۸.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.