𝐏/𝐭:𝟏𝟓
کوک کتش رو تنش کرد نگاهی به نینا که برق لبش رو تمدید میکرد کرد اندام زیبایی و چشم گیری داشت خیلی زیبا بود اما بیشتر از جیا؟...
معلوم که نه هیچکس به اندازه ای جیا زیبا نبود هیچکس
دست نینا دور بازوش حلقه شد و کوک از درگیری توی ذهنش خلاص شد مگه خودش ولش نکرد بود پس چرا الان اینقدر درگیرش بود سعی کرد افکارش رو کنار بزنه تا نینا بیشتر از این منتظر نذاره
باهم از اتاق خارج شدن آخرین پله رو هم طی کردن که در اتاق جین باز شد و اول جیا و بعد جین بیرون امدن
کوک باز اخماش بهم گریه خورده بود اما با یاد حرف های و مشت های جین سعی کرد خودش و آروم کنه
جیا اول نگاهش روی دست های قفل شدنشون موند و بعد چهره ای جذاب کوک که با اون اخم بیشتر خواستنی میشد
لبخند زوری زد که نینا شروع به حرف زدن کرد"خیلی ببخشید که امشب و کنارتون نیستیم یه مهمونی خانوادگی داریم مارو ببخشید" جیا اصلا حوصله حرف زدن نداشت و فقط به گفتن خوشبگذره اکتفا کرد و بعد از خداحافظی سمت اتاقش رفت
خیلی نگذشته بود که تقه ای به در خورد و بعد جین وارد شد
"وقت داری؟"
"آره بیا"
جیا روی تخت جم تر شد جین پایین پاش نشست نگاهش رو به جیا داد"من بهش میگم و میگم اون دروغ هارو هم فقط بخاطره خودش گفتی"
"جین ربطی به اون نداره، اگه بفهمه شوک بدی بهش میخوره که این بیشتر براش خطر داره و بعد از اون اهدا کنند، هنوز هیچکس براش پیدا نشده جز یه نفر پس بهتره کوک هیچی نفهمه تا روز عمل"
جین بیشتر سمت جیا چرخید"خودت که داری میگی یه نفر هست اول بهش میگیم بعد کارای عملش رو میکنیم"
خودش فکر اینارو کرد بود اما اگه درمورد اون فرد تحقیق میکردت؟ کوک عمرا اگه عملش رو انجام میداد پس بهتر بود همچی مخفی پیش بره
" نه جین بهتره فعلا آروم پیش بریم من یکاری میکنم بالاخره تا کوک ببریم بيمارستان و اون فردهم هنوز زنده است بهتره که همچی آروم پیش بره"
معلوم که نه هیچکس به اندازه ای جیا زیبا نبود هیچکس
دست نینا دور بازوش حلقه شد و کوک از درگیری توی ذهنش خلاص شد مگه خودش ولش نکرد بود پس چرا الان اینقدر درگیرش بود سعی کرد افکارش رو کنار بزنه تا نینا بیشتر از این منتظر نذاره
باهم از اتاق خارج شدن آخرین پله رو هم طی کردن که در اتاق جین باز شد و اول جیا و بعد جین بیرون امدن
کوک باز اخماش بهم گریه خورده بود اما با یاد حرف های و مشت های جین سعی کرد خودش و آروم کنه
جیا اول نگاهش روی دست های قفل شدنشون موند و بعد چهره ای جذاب کوک که با اون اخم بیشتر خواستنی میشد
لبخند زوری زد که نینا شروع به حرف زدن کرد"خیلی ببخشید که امشب و کنارتون نیستیم یه مهمونی خانوادگی داریم مارو ببخشید" جیا اصلا حوصله حرف زدن نداشت و فقط به گفتن خوشبگذره اکتفا کرد و بعد از خداحافظی سمت اتاقش رفت
خیلی نگذشته بود که تقه ای به در خورد و بعد جین وارد شد
"وقت داری؟"
"آره بیا"
جیا روی تخت جم تر شد جین پایین پاش نشست نگاهش رو به جیا داد"من بهش میگم و میگم اون دروغ هارو هم فقط بخاطره خودش گفتی"
"جین ربطی به اون نداره، اگه بفهمه شوک بدی بهش میخوره که این بیشتر براش خطر داره و بعد از اون اهدا کنند، هنوز هیچکس براش پیدا نشده جز یه نفر پس بهتره کوک هیچی نفهمه تا روز عمل"
جین بیشتر سمت جیا چرخید"خودت که داری میگی یه نفر هست اول بهش میگیم بعد کارای عملش رو میکنیم"
خودش فکر اینارو کرد بود اما اگه درمورد اون فرد تحقیق میکردت؟ کوک عمرا اگه عملش رو انجام میداد پس بهتر بود همچی مخفی پیش بره
" نه جین بهتره فعلا آروم پیش بریم من یکاری میکنم بالاخره تا کوک ببریم بيمارستان و اون فردهم هنوز زنده است بهتره که همچی آروم پیش بره"
۳۲.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.