پارت ۶
تهیونگ:تو دیگه کی هستی؟ منو کجا میبری
هانسونگ:اروم باشه تهیونگا. میخوایم بریم جایی که توش به هردومون خوش بگذره
تهیونگ:چ... چی؟..... م... من... منظورت چیه؟اصلا اسممو از کجا میدونی
تهیونگ ار حرفهای بی سر و ته مرد چیزی فهمیده بود دستشو برد شما قلبش. آخرین بار که اینطوری شده بود وقتی بود که برای اولین بار هیونبین رو دیده بود.خواست حرفی بزنه اما با تنفس گازی که پخش شد هوشیاری شو از دست داد.
راننده:قربان مطمئن هستید که ارباب جونگکوک اقدامی علیه شما نمی کنن؟
هانسونگ:*پوزخند*من تازه راهی پیدا کردم که کوک رو کنترل کنم. اگرم نتونم از طریق آزار این بچه میدونم. بعدشم من وارث اولمو اون بخاطر اون شغل مزخرف وقتی ما به قدرت رسیدیم نبود هرکاری هم کنه به اندازه ی من قدرت نداره. حالا حرکت کن.
در همین حال بک استیج پیش بچه ها:
نامجون و جیسو:چییییی!!
هوبی:یعنی چی که گمش کردی ها؟
لیسا:کوک برات قابل فهمه که یه پسر بچه ی ۱۵ ساله گم شده؟
کوک:خفه شید! *داد*همتون باهم! *داد*
کمی مکس کرد و با داد گفت:فک میکنید من برام اهمیت نداره؟ اگه شما ناراحتید من ۱۰ برابرش ناراحتم! میدونید که ته چقد برام مهمه پس انقد باهام بحث نکنید!
همه سرشونو انداختن پایین. کوک با عصبانیت رفت و سوار ماشین شد و رفت اداره ی پلیس
خونه ی هانسونگ:
ته به هوش اومد چشماشو باز کرد و خواست بلند شه اما متوجه شد دستو پاش بستست به صندلی و دهنش هم بسته ست
با صدای دادش هانسونگ از در اومد داخل و گفت:عه؟ تهیونگا کی بیدار شدی؟ بزار دهنتو باز کنم ببینم چی میگی
دهنش رو باز کرد
ته:عوضی! من کجام؟ منو کجا آوردی؟
هانسونگ:عه تهیونگ دور و بر تو نگاه کن... یه نظرت تو شرایطی هستی که به من فحش بدی؟
تهیونگ دور و برش رو نگاه کرد اونجا بر از چاقو بود و یه چیزی مثل تنور که چند تا میله ی فلزی که سرش گرد بود و خونی و یه تخت که از تاج و پایینش زنجیر هایی وصل بود که برای بستن دست و پا بود و کلی سرنگ و دارو
تهیونگ:بالاخره که از اینجا میرم بیرون اونموقع به همه میگم
هانسونگ:تو حتی نمیدونی من کیَم*خنده*
تهیونگ:مطمئنی هانسونگ جئون؟
لبخند هانسونگ محو شد
هانسونگ که فکر دیگه ای به سرش زده بود با خنده ی فیک گفت:باشه تو میدونی من کیم ولی وقتی رفتی بیرون چیزی از این قضیه نمیگی و الان هم باهام همکاری میکنی میدونی چرا؟
ته:عمرا
هانسونگ:چون کافیه یه خطا ازت سر بزنه تا جونگکوک و تمام کسایی که دوسشون داری بمیرن
چشم های ته گرد شده بود. با خودش فکر کرد اگه بلایی سر کوک بیاد خودشو نمیبخشه
ته:می... میخوای برات چیکار کنم
هانسونگ:هیچی فقط تقلا نکن.
تهیونگ منظورش رو فهمیده بود
هانسونگ صندلی تهیونگ رو به سمت تخت و بهش با سرنگ چیزی تزریق کرد که باعث بی حسی ته شد
هانسونگ:اروم باشه تهیونگا. میخوایم بریم جایی که توش به هردومون خوش بگذره
تهیونگ:چ... چی؟..... م... من... منظورت چیه؟اصلا اسممو از کجا میدونی
تهیونگ ار حرفهای بی سر و ته مرد چیزی فهمیده بود دستشو برد شما قلبش. آخرین بار که اینطوری شده بود وقتی بود که برای اولین بار هیونبین رو دیده بود.خواست حرفی بزنه اما با تنفس گازی که پخش شد هوشیاری شو از دست داد.
راننده:قربان مطمئن هستید که ارباب جونگکوک اقدامی علیه شما نمی کنن؟
هانسونگ:*پوزخند*من تازه راهی پیدا کردم که کوک رو کنترل کنم. اگرم نتونم از طریق آزار این بچه میدونم. بعدشم من وارث اولمو اون بخاطر اون شغل مزخرف وقتی ما به قدرت رسیدیم نبود هرکاری هم کنه به اندازه ی من قدرت نداره. حالا حرکت کن.
در همین حال بک استیج پیش بچه ها:
نامجون و جیسو:چییییی!!
هوبی:یعنی چی که گمش کردی ها؟
لیسا:کوک برات قابل فهمه که یه پسر بچه ی ۱۵ ساله گم شده؟
کوک:خفه شید! *داد*همتون باهم! *داد*
کمی مکس کرد و با داد گفت:فک میکنید من برام اهمیت نداره؟ اگه شما ناراحتید من ۱۰ برابرش ناراحتم! میدونید که ته چقد برام مهمه پس انقد باهام بحث نکنید!
همه سرشونو انداختن پایین. کوک با عصبانیت رفت و سوار ماشین شد و رفت اداره ی پلیس
خونه ی هانسونگ:
ته به هوش اومد چشماشو باز کرد و خواست بلند شه اما متوجه شد دستو پاش بستست به صندلی و دهنش هم بسته ست
با صدای دادش هانسونگ از در اومد داخل و گفت:عه؟ تهیونگا کی بیدار شدی؟ بزار دهنتو باز کنم ببینم چی میگی
دهنش رو باز کرد
ته:عوضی! من کجام؟ منو کجا آوردی؟
هانسونگ:عه تهیونگ دور و بر تو نگاه کن... یه نظرت تو شرایطی هستی که به من فحش بدی؟
تهیونگ دور و برش رو نگاه کرد اونجا بر از چاقو بود و یه چیزی مثل تنور که چند تا میله ی فلزی که سرش گرد بود و خونی و یه تخت که از تاج و پایینش زنجیر هایی وصل بود که برای بستن دست و پا بود و کلی سرنگ و دارو
تهیونگ:بالاخره که از اینجا میرم بیرون اونموقع به همه میگم
هانسونگ:تو حتی نمیدونی من کیَم*خنده*
تهیونگ:مطمئنی هانسونگ جئون؟
لبخند هانسونگ محو شد
هانسونگ که فکر دیگه ای به سرش زده بود با خنده ی فیک گفت:باشه تو میدونی من کیم ولی وقتی رفتی بیرون چیزی از این قضیه نمیگی و الان هم باهام همکاری میکنی میدونی چرا؟
ته:عمرا
هانسونگ:چون کافیه یه خطا ازت سر بزنه تا جونگکوک و تمام کسایی که دوسشون داری بمیرن
چشم های ته گرد شده بود. با خودش فکر کرد اگه بلایی سر کوک بیاد خودشو نمیبخشه
ته:می... میخوای برات چیکار کنم
هانسونگ:هیچی فقط تقلا نکن.
تهیونگ منظورش رو فهمیده بود
هانسونگ صندلی تهیونگ رو به سمت تخت و بهش با سرنگ چیزی تزریق کرد که باعث بی حسی ته شد
۳.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.