پارت 9
پارت 9
من: یه دروغ دیگه چرا دروغ می گین من خودم صدات شنیدم بهم گفتی
رایان :بزار حرفم تموم بشه بعد رسیدن مون پلیس تو ماشین مواد پیدا کرد من و رامتین شوکه شده بودیم بعد یه سه هفته باز داشت شدن فهمیدن که برای ما نیست ازاد شدیم توی راه باز گشت بودیم که جانان زنگ زد گفت تو بردن زندان به جرم هک و اینا شوکه شدم جانان گفته بود من بهت گفتم این سایت هک کنی برای شرکت اما من هیچی خبر نداشتم من اصلا موبایل نداشتم یه لحظه کنترل ماشین از دست دادم و ماشین چپ کرد دوسال تو کما بودم بابت ضربه سرم یک سالم که فراموشی داشتم اخر سر بعد صد تا کار فراموشیم خوب شد بعدش با رامتین دنبال کارا گشتیم
من: می تونستی بیای زندان بهم بگی ا
رایان : خواستم بیام اما زندان به خانواده نزدیک اجازه میده تازه داییت گفته نمی خواهی منو ببینی چیکار می کردم خب
من: من من باورم نمیشه
رفت تو کمد یه چند تا پرونده اورد داد بهم خوندمش راست بود همه حرف هاش
من:چرا بس تحقیق کردم هیچ کدوم اینا نبود
رایان: همه پاک کردم تا برای شرکت مسﺋله پیش نیاد فرشته الان باور کردی
من: نه
یه جوری نگام می کرد انگار خرم صورتمو برگردوندم
نشست کنارم دستش گذاشت رو موهام
رایان : رفتی زندان احمق تر شدی ها بچه
من: برو بابا
بغلم کرد موهام بو می کشید نوازش می کرد چشام بستم
رمان از زبان رایان@#%^*
هنوزم با این کارم خوابش می گیره خوابوندمش رو تخت پتو کشیدم روش
یعنی باورش کرد یعنی فهمید که من کاری نبودم کنارش دراز کشیدم صورتش نگاه می کردم چقدر عوض شده خوشگل تر شده پیشونیش بوسیدم بغلش کردم
من: یه دروغ دیگه چرا دروغ می گین من خودم صدات شنیدم بهم گفتی
رایان :بزار حرفم تموم بشه بعد رسیدن مون پلیس تو ماشین مواد پیدا کرد من و رامتین شوکه شده بودیم بعد یه سه هفته باز داشت شدن فهمیدن که برای ما نیست ازاد شدیم توی راه باز گشت بودیم که جانان زنگ زد گفت تو بردن زندان به جرم هک و اینا شوکه شدم جانان گفته بود من بهت گفتم این سایت هک کنی برای شرکت اما من هیچی خبر نداشتم من اصلا موبایل نداشتم یه لحظه کنترل ماشین از دست دادم و ماشین چپ کرد دوسال تو کما بودم بابت ضربه سرم یک سالم که فراموشی داشتم اخر سر بعد صد تا کار فراموشیم خوب شد بعدش با رامتین دنبال کارا گشتیم
من: می تونستی بیای زندان بهم بگی ا
رایان : خواستم بیام اما زندان به خانواده نزدیک اجازه میده تازه داییت گفته نمی خواهی منو ببینی چیکار می کردم خب
من: من من باورم نمیشه
رفت تو کمد یه چند تا پرونده اورد داد بهم خوندمش راست بود همه حرف هاش
من:چرا بس تحقیق کردم هیچ کدوم اینا نبود
رایان: همه پاک کردم تا برای شرکت مسﺋله پیش نیاد فرشته الان باور کردی
من: نه
یه جوری نگام می کرد انگار خرم صورتمو برگردوندم
نشست کنارم دستش گذاشت رو موهام
رایان : رفتی زندان احمق تر شدی ها بچه
من: برو بابا
بغلم کرد موهام بو می کشید نوازش می کرد چشام بستم
رمان از زبان رایان@#%^*
هنوزم با این کارم خوابش می گیره خوابوندمش رو تخت پتو کشیدم روش
یعنی باورش کرد یعنی فهمید که من کاری نبودم کنارش دراز کشیدم صورتش نگاه می کردم چقدر عوض شده خوشگل تر شده پیشونیش بوسیدم بغلش کردم
۲.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.