پارت۲"انتقام"
"انتقام"
پارت ۲
+خب تو برو دیگه دمت گرم!
شوگا:باشه من رفتم..فردا تو شرکت میبینمت.
درو بستم و داخل شدم و رفتم سمت اتاق..
(بچه ها دیگه بفهمید چی شد ...این فقط یه تیکه از فیکه و اصلا ربطی به خراب کردن و این چیزه نداره!)
/از زبان ا.ت
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم که یهو درد بدی زیر شکمم حس کردم که نگاهی به اطرف کردم ..اینجا دیگه کجاست؟ سرمو برگردوندم که دیدم یه پسره رو تخت کنارم خوابیده...واستا ببینم این همون پسره ای تو پارکه!
تخت خونی بود نگاهی به خودم کردم لباسام کو؟..نکنه...نکنه...گندش بزنن این پسره ای عوضی دختر بودنمو ازم گرفت دستامو مشت کردم از عصبانیت صورتم داغ شده بود میتونستم حس کنم سریع از تخت پاشدم لباس هامو پیدا کردم و پوشیدم و از اتاق خارج شدم
چه خونه بزرگی بود با زور در خروجی رو پیدا کردم خارج شدم سریع از اونجا دور شدم تو خیابون بودم ک دیگه این یکیو نتونستم تو دلم نگه دارم و یه اشک از گوشه چشمام ریخت..منی که بعد ۲ سال با کلی درد گریه نکردم بخاطر یه پسر هوس بازه اشغال اشکم اومد!
اون نابودم کرد الان با چه رویی به خانواده ام نگاه کنم ؟واستا ببینم کدوم خانواده؟هه..زود اشکمو از صورتم پاک کردم و رفتم خونه ..انگار هنوز خواب بودن منم رفتم تو اتاقم بدون معطلی رفتم سمت حموم تا از تنم این کثافت رو پاک کنم با تموم زوری که داشتم بدنمو میسابیدم که دیگه داشت زخم میشد ..که اومدم بیرون رفتم لباس هامو پوشیدم و رفتم تو سالن که پدر مادرم داشتن صبحونه میخوردن رفتم کنارشون نشستم
_پدر من میخوام شرکت خودمو خودم دیگه از این به بعد اداره کنم.
پ ا.ت:مطمئنی از پسش بر میای؟
_آره اگه جایی هم کم اوردم شما هستین که بهم کمک کنید پس خیالتون راحت.
بعد از این حرفم رفتم داخل اتاقم خودمو پرت کردم رو تختم هنوز نتونسته بودم باور کنم این قضیه رو..انگار یه چیزی رو قلبم سنگینی میکرد حال خوبی نداشتم کاش اون شب میمردم از خونه نمیرفتم بیرون..
۲ روز بعد
حال روحیم هعی سر این قضیه هر روز بدتر میشد..واقعا دردیه که تحمل کردنش ادمو از پا در میاره ..خدا میدونه با چند نفر این کارو کرده اشغال!
ساعت رو نگاه کردم ساعت ۸ شب بود پاشدم آماده شدم و از خونه رفتم بیرون همینطوری قدم میزدم که شاید حال و هوام عوض بشه..رسیدم به پارک همون شب یهو دلهره گرفتم دستمو گذاشتم رو قلبم
_نترس ا.ت نترس تو شجاع تر از اینایی
وارد پارک شدم با اینکه هعی تپش قلبم بالا میرفت رفتم جای همون صندلیی که اون شب نشسته بودم یه نگاهی بهش کردم و آروم روش نشستم چشامو دوختم به آسمون..
_اگه بجای این همه دردی که کشیدم یکم خوشحالی میکردم و میخندیدم چی میشد؟(زیر لبی)
حس کردم یکی کنارم نشست اصلا نگاهش نکردم اما ترسی به دلم افتاد تپش قلبم رفت بالا دلهرم دو برار شد با کلی استرس برگشتم سمتش که..
+فکر نمیکردم دوباره اینجا ببینمت
شوکه شده بودم قیافم متعجب بود همینطوری خیره بهش موندم که عصبانیتم زد بالا صورتم قرمز شد
+ حتی فکر نمیکردم اینقدر زود پا به فرار بزاری..!
_اشغال.
+میدونی چیه.. یه صدرم فکر نمیکردم که دست نخورده باشی..واگرنه بهت رحم میکردم.
نفسام هی داغ تر میشد چشام میتونستم از عصبانیت دردشو حس کنم دستامو مشت کردم و محکم فشار دادم که ناخن هام رفت تو جونم که خون شد دستم اما اهمیتی ندادم رسما خفه خون گرفته بودم و فقط با حرص نگاهش میکردم اگه دهن باز میکردم یکی باید اینو از دستم نجات میداد. مشکل اینجاست که خفه هم نمیشد!
+بیا یکاری کنیم حالا که خودم بفاکت دادم ..بیا ازدواج کنیم.
نه به باره نه به چیزی پرو پرو میگه ازدواج کنیم دیگه داشت مغزم ارور میداد داشتم رد میدادم رسما ..ولی فرصت خوبی بود برای انتقام تک تک انگشت هایی که باهاش بدنمو لمس کرده میشکنم و تاوان اون یه قطره اشکمو ازش میگیرم.
_باشه ازدواج کنیم.
یهو جا خورد انگار انتظار همچی چیزی از من نداشت حتی اگه سر شوخی هم این حرفو زده بود بهتر بود پای حرفش بمونه.
_چیه ساکت شدی خودت گفتی ازدواج کنیم منم گفتم باشه..نکنه شوخی میکردی؟(نیشخند)
+چه..چیزه نه پای حرفم هستم!
_خوبه پس.
+ولی بهتره بدونی که وقتی با من ازدواج کنی زندگی راحتی در پیش روت نیست..درد و درد!
دست خونیم رو صورتش کشیدم که صورتش خونی شد
_درد و درد..همچنین!(چشمک)
_بهتره فردا این کارو تموم کنیم وقت عقد بگیر!
بعد از این حرفم از جام پاشدم و از اونجا دور شدم ..تصمیم عجولانه ای گرفتم اما تا زندگیش رو سیاه نکنم ول نمیکنم..
/از زبان جیمین
سر حرص در اوردنش یه چرتی پروندم اما تو هوا زدش. اصلا توقع نداشتم همچی چیزی ازش بشنوم .. من خودم دوست دختر داشتم چرا همچی زری زدم..ولشکن اصلا بزار بیاد خونم حمال خونم بشه!
پارت ۲
+خب تو برو دیگه دمت گرم!
شوگا:باشه من رفتم..فردا تو شرکت میبینمت.
درو بستم و داخل شدم و رفتم سمت اتاق..
(بچه ها دیگه بفهمید چی شد ...این فقط یه تیکه از فیکه و اصلا ربطی به خراب کردن و این چیزه نداره!)
/از زبان ا.ت
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم که یهو درد بدی زیر شکمم حس کردم که نگاهی به اطرف کردم ..اینجا دیگه کجاست؟ سرمو برگردوندم که دیدم یه پسره رو تخت کنارم خوابیده...واستا ببینم این همون پسره ای تو پارکه!
تخت خونی بود نگاهی به خودم کردم لباسام کو؟..نکنه...نکنه...گندش بزنن این پسره ای عوضی دختر بودنمو ازم گرفت دستامو مشت کردم از عصبانیت صورتم داغ شده بود میتونستم حس کنم سریع از تخت پاشدم لباس هامو پیدا کردم و پوشیدم و از اتاق خارج شدم
چه خونه بزرگی بود با زور در خروجی رو پیدا کردم خارج شدم سریع از اونجا دور شدم تو خیابون بودم ک دیگه این یکیو نتونستم تو دلم نگه دارم و یه اشک از گوشه چشمام ریخت..منی که بعد ۲ سال با کلی درد گریه نکردم بخاطر یه پسر هوس بازه اشغال اشکم اومد!
اون نابودم کرد الان با چه رویی به خانواده ام نگاه کنم ؟واستا ببینم کدوم خانواده؟هه..زود اشکمو از صورتم پاک کردم و رفتم خونه ..انگار هنوز خواب بودن منم رفتم تو اتاقم بدون معطلی رفتم سمت حموم تا از تنم این کثافت رو پاک کنم با تموم زوری که داشتم بدنمو میسابیدم که دیگه داشت زخم میشد ..که اومدم بیرون رفتم لباس هامو پوشیدم و رفتم تو سالن که پدر مادرم داشتن صبحونه میخوردن رفتم کنارشون نشستم
_پدر من میخوام شرکت خودمو خودم دیگه از این به بعد اداره کنم.
پ ا.ت:مطمئنی از پسش بر میای؟
_آره اگه جایی هم کم اوردم شما هستین که بهم کمک کنید پس خیالتون راحت.
بعد از این حرفم رفتم داخل اتاقم خودمو پرت کردم رو تختم هنوز نتونسته بودم باور کنم این قضیه رو..انگار یه چیزی رو قلبم سنگینی میکرد حال خوبی نداشتم کاش اون شب میمردم از خونه نمیرفتم بیرون..
۲ روز بعد
حال روحیم هعی سر این قضیه هر روز بدتر میشد..واقعا دردیه که تحمل کردنش ادمو از پا در میاره ..خدا میدونه با چند نفر این کارو کرده اشغال!
ساعت رو نگاه کردم ساعت ۸ شب بود پاشدم آماده شدم و از خونه رفتم بیرون همینطوری قدم میزدم که شاید حال و هوام عوض بشه..رسیدم به پارک همون شب یهو دلهره گرفتم دستمو گذاشتم رو قلبم
_نترس ا.ت نترس تو شجاع تر از اینایی
وارد پارک شدم با اینکه هعی تپش قلبم بالا میرفت رفتم جای همون صندلیی که اون شب نشسته بودم یه نگاهی بهش کردم و آروم روش نشستم چشامو دوختم به آسمون..
_اگه بجای این همه دردی که کشیدم یکم خوشحالی میکردم و میخندیدم چی میشد؟(زیر لبی)
حس کردم یکی کنارم نشست اصلا نگاهش نکردم اما ترسی به دلم افتاد تپش قلبم رفت بالا دلهرم دو برار شد با کلی استرس برگشتم سمتش که..
+فکر نمیکردم دوباره اینجا ببینمت
شوکه شده بودم قیافم متعجب بود همینطوری خیره بهش موندم که عصبانیتم زد بالا صورتم قرمز شد
+ حتی فکر نمیکردم اینقدر زود پا به فرار بزاری..!
_اشغال.
+میدونی چیه.. یه صدرم فکر نمیکردم که دست نخورده باشی..واگرنه بهت رحم میکردم.
نفسام هی داغ تر میشد چشام میتونستم از عصبانیت دردشو حس کنم دستامو مشت کردم و محکم فشار دادم که ناخن هام رفت تو جونم که خون شد دستم اما اهمیتی ندادم رسما خفه خون گرفته بودم و فقط با حرص نگاهش میکردم اگه دهن باز میکردم یکی باید اینو از دستم نجات میداد. مشکل اینجاست که خفه هم نمیشد!
+بیا یکاری کنیم حالا که خودم بفاکت دادم ..بیا ازدواج کنیم.
نه به باره نه به چیزی پرو پرو میگه ازدواج کنیم دیگه داشت مغزم ارور میداد داشتم رد میدادم رسما ..ولی فرصت خوبی بود برای انتقام تک تک انگشت هایی که باهاش بدنمو لمس کرده میشکنم و تاوان اون یه قطره اشکمو ازش میگیرم.
_باشه ازدواج کنیم.
یهو جا خورد انگار انتظار همچی چیزی از من نداشت حتی اگه سر شوخی هم این حرفو زده بود بهتر بود پای حرفش بمونه.
_چیه ساکت شدی خودت گفتی ازدواج کنیم منم گفتم باشه..نکنه شوخی میکردی؟(نیشخند)
+چه..چیزه نه پای حرفم هستم!
_خوبه پس.
+ولی بهتره بدونی که وقتی با من ازدواج کنی زندگی راحتی در پیش روت نیست..درد و درد!
دست خونیم رو صورتش کشیدم که صورتش خونی شد
_درد و درد..همچنین!(چشمک)
_بهتره فردا این کارو تموم کنیم وقت عقد بگیر!
بعد از این حرفم از جام پاشدم و از اونجا دور شدم ..تصمیم عجولانه ای گرفتم اما تا زندگیش رو سیاه نکنم ول نمیکنم..
/از زبان جیمین
سر حرص در اوردنش یه چرتی پروندم اما تو هوا زدش. اصلا توقع نداشتم همچی چیزی ازش بشنوم .. من خودم دوست دختر داشتم چرا همچی زری زدم..ولشکن اصلا بزار بیاد خونم حمال خونم بشه!
۲۰.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.