قانون عشق p53
صبح یهو از خواب پریدم یه کابوس دیده بودم ..کلافه دستی لایه موهام کشیدم ،وا هایون کجاست
ساعت ۶ و ربع بود پس کجاس
بلند شدم شلوارکی تنم کردم و در دستشویی رو زدم شاید اونجا بود
ولی نبود ..یه تیشرت پوشیدم و رفتم پایین
خدمتکارا هنوز نیومده بودن و هایون هم نبود
برگشتم تو اتاق و ب گوشیش زنگ زدم جواب نداد ...حس خوبی نسبت ب این نبودنش نداشتم
بعد از نشستن رو تخت به مغزم فشار اوردم تا یادم بیاد دیشب چی شد .....ما رابطه داشتیم ...بعدش ..انگار یه چیزی رو داد بهم امضا کنم ...اما چی بود
اااه کاش اونقدر مست نمیکردم
کلافه دراز کشیدم بهتر بود بخوابم ولی از بس ذهنم مشغول بود خواب ب چشمم نمیومد
تا ساعت ۷ و نیم بیدار بودم ..وقتی فهمیدم خدمتکارا اومدن رفتم پایین از اولین کسی ک دیدم پرسیدم :هایون رو ندیدی؟
گفت: نه آقا
نشستم سر میز صبونه هر چقد بهش زنگ میزدم جواب نمیداد ......وقتی رفتم بالا تا لباسام رو عوض کنم در کمد هایون رو هم باز کردم
ینی چی؟! چرا خالیه ،هایون کجا رفته
دیگه داشتم عصبانی میشدم چرا همه چیز بهم ریخته اون کاغذ چی بود امضا کردم چرا هایون یه شبه با وسایلش غیب شده
رفتم شرکت ساعت نزدیک ۱۱ بود که گوشیم زنگ خورد انتظار داشتم هایون باشه ولی با دیدن اسم سرپرست مین روی صفحه گوشی کفری شدم
من: بله
سرپرست مین : آقا میشه خودتونو برسونین خونه
من: چرا چیشده
سرپرست مین: خانم هایون با پلیس اومدن اینجا
من: چییی پلیس برای چی
سرپرست مین: نمیدونم اقا هیچی از حرفاشون نمیفهمم همش میگن باید تخلیه کنیم
سریع گفتم : صبر کن خودمو میرسونم خونه
شرکتو سپردم دست منشی و به راننده گفتم هر چه سریعتر بره خونه
با خشم در سالن رو باز کردم و با دیدن هایون و دو تا پلیس و یه چهره آشنا اخمام بیشتر رفت تو هم
من: اینجا چه خبره
هایون از رو مبل بلند شد و ب سمتم اومد: به به بلاخره تشریف اوردین ..به خونه من خوش اومدی
من: چی داری میگی تو
یکی از پلیسا ب طرفم اومد: شما آقای جئون جونگ کوک هستین؟
من: بله خودمم
برگه ای رو جلو آورد و گرفت بالا: طبق این مدارک به درخواست صاحب ملک شما باید این خونه رو تخلیه کنین
من: ینی چی ..چرا باید از خونه خودم برم ؟
پلیس: شما این خونه و چند تا چیز دیگه مثل ماشین ویلا زمین و یه شرکت سرمایه گذاری رو ب اسم این خانم زدید ......و الان ایشون مالشون رو میخوان
برگه رو گرفتم و نگاهی بهش انداختم ..هنگ کردم این ..اینکه امضا و اثر انگشت منه
خداااای من تازه فهمیدم چه کلکی خوردم
ساعت ۶ و ربع بود پس کجاس
بلند شدم شلوارکی تنم کردم و در دستشویی رو زدم شاید اونجا بود
ولی نبود ..یه تیشرت پوشیدم و رفتم پایین
خدمتکارا هنوز نیومده بودن و هایون هم نبود
برگشتم تو اتاق و ب گوشیش زنگ زدم جواب نداد ...حس خوبی نسبت ب این نبودنش نداشتم
بعد از نشستن رو تخت به مغزم فشار اوردم تا یادم بیاد دیشب چی شد .....ما رابطه داشتیم ...بعدش ..انگار یه چیزی رو داد بهم امضا کنم ...اما چی بود
اااه کاش اونقدر مست نمیکردم
کلافه دراز کشیدم بهتر بود بخوابم ولی از بس ذهنم مشغول بود خواب ب چشمم نمیومد
تا ساعت ۷ و نیم بیدار بودم ..وقتی فهمیدم خدمتکارا اومدن رفتم پایین از اولین کسی ک دیدم پرسیدم :هایون رو ندیدی؟
گفت: نه آقا
نشستم سر میز صبونه هر چقد بهش زنگ میزدم جواب نمیداد ......وقتی رفتم بالا تا لباسام رو عوض کنم در کمد هایون رو هم باز کردم
ینی چی؟! چرا خالیه ،هایون کجا رفته
دیگه داشتم عصبانی میشدم چرا همه چیز بهم ریخته اون کاغذ چی بود امضا کردم چرا هایون یه شبه با وسایلش غیب شده
رفتم شرکت ساعت نزدیک ۱۱ بود که گوشیم زنگ خورد انتظار داشتم هایون باشه ولی با دیدن اسم سرپرست مین روی صفحه گوشی کفری شدم
من: بله
سرپرست مین : آقا میشه خودتونو برسونین خونه
من: چرا چیشده
سرپرست مین: خانم هایون با پلیس اومدن اینجا
من: چییی پلیس برای چی
سرپرست مین: نمیدونم اقا هیچی از حرفاشون نمیفهمم همش میگن باید تخلیه کنیم
سریع گفتم : صبر کن خودمو میرسونم خونه
شرکتو سپردم دست منشی و به راننده گفتم هر چه سریعتر بره خونه
با خشم در سالن رو باز کردم و با دیدن هایون و دو تا پلیس و یه چهره آشنا اخمام بیشتر رفت تو هم
من: اینجا چه خبره
هایون از رو مبل بلند شد و ب سمتم اومد: به به بلاخره تشریف اوردین ..به خونه من خوش اومدی
من: چی داری میگی تو
یکی از پلیسا ب طرفم اومد: شما آقای جئون جونگ کوک هستین؟
من: بله خودمم
برگه ای رو جلو آورد و گرفت بالا: طبق این مدارک به درخواست صاحب ملک شما باید این خونه رو تخلیه کنین
من: ینی چی ..چرا باید از خونه خودم برم ؟
پلیس: شما این خونه و چند تا چیز دیگه مثل ماشین ویلا زمین و یه شرکت سرمایه گذاری رو ب اسم این خانم زدید ......و الان ایشون مالشون رو میخوان
برگه رو گرفتم و نگاهی بهش انداختم ..هنگ کردم این ..اینکه امضا و اثر انگشت منه
خداااای من تازه فهمیدم چه کلکی خوردم
۵۸.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.