یک روز...
❤
گریه کردم همه شب گیر دلم باز نشد
... سوختم پای همین قصه که آغاز نشد
حرف هایم همه در سینه تلمبار شد و
... آتش افتاد به احساسی که ابراز نشد
نغمه ها کنج قفس در دل من بود ولی
... لحظه ی وصل تو یک نغمه که آواز نشد
همه ی عمر به دنبال پریدن بود دل
... ولی افسوس همان لحظه قفس باز نشد
عشق تو در همه رگهای تنم بود ولی
... خواستم تا بزنم حرفی از این راز نشد
وعده کردم که برای تو بخوانم غزلی
... کوک هرگز گل من پیش تو این ساز نشد
آه ای شاه دل مرده ی سرباز ببین
... هیچ کس جز تو حریف دل لجباز نشد
خواستم درد دلی با دل کاغذ بکنم!!!
... (هیچ کس غیر خدا همدم "شهباز" نشد )
«شهباز»
گریه کردم همه شب گیر دلم باز نشد
... سوختم پای همین قصه که آغاز نشد
حرف هایم همه در سینه تلمبار شد و
... آتش افتاد به احساسی که ابراز نشد
نغمه ها کنج قفس در دل من بود ولی
... لحظه ی وصل تو یک نغمه که آواز نشد
همه ی عمر به دنبال پریدن بود دل
... ولی افسوس همان لحظه قفس باز نشد
عشق تو در همه رگهای تنم بود ولی
... خواستم تا بزنم حرفی از این راز نشد
وعده کردم که برای تو بخوانم غزلی
... کوک هرگز گل من پیش تو این ساز نشد
آه ای شاه دل مرده ی سرباز ببین
... هیچ کس جز تو حریف دل لجباز نشد
خواستم درد دلی با دل کاغذ بکنم!!!
... (هیچ کس غیر خدا همدم "شهباز" نشد )
«شهباز»
۱۱.۵k
۲۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.