وانشات تهیونگ
پارت14 blackpinkfictions
ساعت 8 بود حاضر شدم برم شرکت که هوسوک گفت به تهیونگ زنگ بزنم
بعد دوتا بوق برداشت- بله؟
سلام تهیونگ شی،منم لیسا.. اولا بابت دیشب متاسفم که از- کارو زندگی انداختمت دوما زنگ زدم چون گفته بودی زنگ بزنم
آره .. اشکالی نداره
این مرد میگفت اشکالی نداره؟ منتظر بودم با سردترین لحن ممکن خرابم کنه.. ولی نکرد. فک کنم میدونست حالم اصلا خوب .نیست
پوفی کشید- نمیدونم این پروژه به کجا میرسه این یه هفته فقط ...دردسر و اعصاب خورد کنی
..بیا قشنگ هدفم گرفته بود
شرمنده ولی اون قضیه فرق میکنه،من تا جایی که بهم گفتین-
.تکمیلش کردم مونده پارت نهاییش که باید تایید بشه
جدا؟!
...صداش تلخ شده بود... مثل همیشه
..بله
..خیلی خب امروز بیا عمارت پدریم،شرکت تعطیله امروز
چرا تعطیله؟
بابام امروز راهیه سفره میره چند وقتی میره کانادا
نخواستم تنها ...راهیش کنم کاراش طول میکشید همه خبر دارن جز تو
مگه من کارمند اون شرکت نیستم؟
...چرا خب هستی ولی یادم رفت
عصبانی شده بودم... بازم باید خودمو کنترل میکردم فقط تا ...زمانی که این پروژه تموم شده
.بله متوجه ام
آدرسو بلدی؟
..آره چندبار اومدم عمارت
خوبه ساعت 11 اینجا باش،زودتر از 11 نیا چون قراره بابارو ...راهی کنم و کارام زیادن
..بهتر نیست بیایم برای خداحافظی؟؟ایشون حکم پدری دارن
..هرجور دلت میخواد
..این مردک خیلی بیشعور بود
..با عصبانیت قطع کردم
اومدم تو هال دیدم هوپی داره با تلفن صحبت میکنه و ..مشخص بود که با مسئولین دانشگاه حرف میزنه
.بعد اینکه تلفنش و قطع کرد
صداش کردم-اوپا آقای کیم چند ساعت دیگه پرواز داره،داره ...میره کانادا حاضر شو بریم اونجا برای خدافظی
الان؟خیلی زوده.. به نظرت نزاریم بیدار شن بعد؟
اوپا زود پرواز داره،دست انداختی منو؟اونا بیدارن و دارن .آماده میشن
.اوکی
.رفتیم بیرون که رویکرد بهم- امروز من ماشین میرونم
.سری تکون دادم- باش
نشستیم تو ماشین که گفتم- یادمون نره یه دسته گل خوشگل .براش بگیریم
.آره خیلی بی ادبیه دست خالی بریم
.تو راه نگه داشت کنار یه گل فروشی بزرگ و شیک
.بعد چند دقیقه با یه دسته گل بزرگ اومد تو ماشین
..وای اوپا خیلی خوشگله،اقای کیم عاشقش میشه
.هر چند که به روی خودش نمیاره
هوپی خندید- آره درسته
رسیدیم به عمارت و وارد شدیم.عمارت بزرگ و شیک آقای کیم، ..از بهترین ساختمون های سئول
خانم نا که سر خدمتکار بود با دیدنمون اومد پیشمون- بفرمایین .داخل... خوش اومدین
لبخندی زدم بهش
آقای کیم تو اتاقشونن،بهشون بگم تشریف میاین بالا یا صبر میکنین بیان؟
ساعت 8 بود حاضر شدم برم شرکت که هوسوک گفت به تهیونگ زنگ بزنم
بعد دوتا بوق برداشت- بله؟
سلام تهیونگ شی،منم لیسا.. اولا بابت دیشب متاسفم که از- کارو زندگی انداختمت دوما زنگ زدم چون گفته بودی زنگ بزنم
آره .. اشکالی نداره
این مرد میگفت اشکالی نداره؟ منتظر بودم با سردترین لحن ممکن خرابم کنه.. ولی نکرد. فک کنم میدونست حالم اصلا خوب .نیست
پوفی کشید- نمیدونم این پروژه به کجا میرسه این یه هفته فقط ...دردسر و اعصاب خورد کنی
..بیا قشنگ هدفم گرفته بود
شرمنده ولی اون قضیه فرق میکنه،من تا جایی که بهم گفتین-
.تکمیلش کردم مونده پارت نهاییش که باید تایید بشه
جدا؟!
...صداش تلخ شده بود... مثل همیشه
..بله
..خیلی خب امروز بیا عمارت پدریم،شرکت تعطیله امروز
چرا تعطیله؟
بابام امروز راهیه سفره میره چند وقتی میره کانادا
نخواستم تنها ...راهیش کنم کاراش طول میکشید همه خبر دارن جز تو
مگه من کارمند اون شرکت نیستم؟
...چرا خب هستی ولی یادم رفت
عصبانی شده بودم... بازم باید خودمو کنترل میکردم فقط تا ...زمانی که این پروژه تموم شده
.بله متوجه ام
آدرسو بلدی؟
..آره چندبار اومدم عمارت
خوبه ساعت 11 اینجا باش،زودتر از 11 نیا چون قراره بابارو ...راهی کنم و کارام زیادن
..بهتر نیست بیایم برای خداحافظی؟؟ایشون حکم پدری دارن
..هرجور دلت میخواد
..این مردک خیلی بیشعور بود
..با عصبانیت قطع کردم
اومدم تو هال دیدم هوپی داره با تلفن صحبت میکنه و ..مشخص بود که با مسئولین دانشگاه حرف میزنه
.بعد اینکه تلفنش و قطع کرد
صداش کردم-اوپا آقای کیم چند ساعت دیگه پرواز داره،داره ...میره کانادا حاضر شو بریم اونجا برای خدافظی
الان؟خیلی زوده.. به نظرت نزاریم بیدار شن بعد؟
اوپا زود پرواز داره،دست انداختی منو؟اونا بیدارن و دارن .آماده میشن
.اوکی
.رفتیم بیرون که رویکرد بهم- امروز من ماشین میرونم
.سری تکون دادم- باش
نشستیم تو ماشین که گفتم- یادمون نره یه دسته گل خوشگل .براش بگیریم
.آره خیلی بی ادبیه دست خالی بریم
.تو راه نگه داشت کنار یه گل فروشی بزرگ و شیک
.بعد چند دقیقه با یه دسته گل بزرگ اومد تو ماشین
..وای اوپا خیلی خوشگله،اقای کیم عاشقش میشه
.هر چند که به روی خودش نمیاره
هوپی خندید- آره درسته
رسیدیم به عمارت و وارد شدیم.عمارت بزرگ و شیک آقای کیم، ..از بهترین ساختمون های سئول
خانم نا که سر خدمتکار بود با دیدنمون اومد پیشمون- بفرمایین .داخل... خوش اومدین
لبخندی زدم بهش
آقای کیم تو اتاقشونن،بهشون بگم تشریف میاین بالا یا صبر میکنین بیان؟
۴۲.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.