دروغ به توان عشق پارت ۱۰
تصمیم گرفتم به جونگکوک زنگ بزنم دستم رو دکمه ی تماس گذاشتم.......
با صدایی بغض آلود که انگار از ته چاه میومد
بوق بوق بوق بوق بلخره جواب داد
گفتم : الو جونگ کوک من امروز حالم خوب نیست نمی تونم بیام
جونگ کوک : چرا ا /ت چرا صدات همچین چرا حالت خوب نیست ......
ا/ ت : جونگ کوک نپرس نمیتونم بیام
جونگ کوک : باشه نیا ولی بگو کجایی
ا/ ت : نمی خوادو
نذاشت حرفمو رو ادامه بدم گفت کجایی
گفتم : پارک دونگ وو
گفت : باشع تو همون جا بمون الان من سریع میام
ده دقیقه بعد ) داشتم گریه میکردم که دیدم ماشینی که شبیه ماشین جونگ کوک بود کنار پارک پارک کرد به دلیل گريه هام نمی تونستم درست ببینم تار می دیدم
مردی از ماشین پیاده شده بالا سرش چتر بود ......
او داشت به سمت من روانه میشد کم کم قدم بر می داشت و بهم نزدیک تو میشد.......
چرا چیشده ؟؟؟؟!
سرمو بالا آوردم با قیافه ای ناراحت نگران جونگ کوک مواجه شدم .....
تمام ماجرا براش تعریف کردم اونم بهم دلداری میداد .... و منو به آغوش خودش دعوت کرد آه گريه کن گریه کن تا سبک بشی تمان غم هاتو بیرون بریز گريه کن منم با تمام وجودم شروع کردم به گريه کردن یهو عطسه کردم هاچیو هاچیو سرم را از سینه عضلاتی اش بیرون آوردم
گفت : بفرما الان که سرما خوردی آخه من از دستت چیکار کنم دختر هوم حالا بیا برین تا برسونمت خونت آه کوما ئو جونگ کوکا خواهش من و اون به سمت ماشین روانه شدیم ....
زندگی اون جوری فکر میکنی نیست درست زمانی که فکر میکنی خوشبختی به روت باز شده درست دروازه بدبختی به رو ت بازه زندگی یه کوتا
لایک حمایت کنید.
با صدایی بغض آلود که انگار از ته چاه میومد
بوق بوق بوق بوق بلخره جواب داد
گفتم : الو جونگ کوک من امروز حالم خوب نیست نمی تونم بیام
جونگ کوک : چرا ا /ت چرا صدات همچین چرا حالت خوب نیست ......
ا/ ت : جونگ کوک نپرس نمیتونم بیام
جونگ کوک : باشه نیا ولی بگو کجایی
ا/ ت : نمی خوادو
نذاشت حرفمو رو ادامه بدم گفت کجایی
گفتم : پارک دونگ وو
گفت : باشع تو همون جا بمون الان من سریع میام
ده دقیقه بعد ) داشتم گریه میکردم که دیدم ماشینی که شبیه ماشین جونگ کوک بود کنار پارک پارک کرد به دلیل گريه هام نمی تونستم درست ببینم تار می دیدم
مردی از ماشین پیاده شده بالا سرش چتر بود ......
او داشت به سمت من روانه میشد کم کم قدم بر می داشت و بهم نزدیک تو میشد.......
چرا چیشده ؟؟؟؟!
سرمو بالا آوردم با قیافه ای ناراحت نگران جونگ کوک مواجه شدم .....
تمام ماجرا براش تعریف کردم اونم بهم دلداری میداد .... و منو به آغوش خودش دعوت کرد آه گريه کن گریه کن تا سبک بشی تمان غم هاتو بیرون بریز گريه کن منم با تمام وجودم شروع کردم به گريه کردن یهو عطسه کردم هاچیو هاچیو سرم را از سینه عضلاتی اش بیرون آوردم
گفت : بفرما الان که سرما خوردی آخه من از دستت چیکار کنم دختر هوم حالا بیا برین تا برسونمت خونت آه کوما ئو جونگ کوکا خواهش من و اون به سمت ماشین روانه شدیم ....
زندگی اون جوری فکر میکنی نیست درست زمانی که فکر میکنی خوشبختی به روت باز شده درست دروازه بدبختی به رو ت بازه زندگی یه کوتا
لایک حمایت کنید.
۲۹.۵k
۱۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.