این داستان:وقتی گائول برای اولین بار جونگ کوک و میبینه

اونم با دوچرخه

با دوچرخه میرفتم اینور اونور باد خوبیم میومد یهو از بغل یکی رد شدم نگاش کردم جونگ کوک چییییییی کوک:جلوت من:هومم کوک:دختر جلوت یه درخته من:مهم نیست بخورم تو درخت😍 ولی واقعا خوردم به درخت چپه شدم افتادم رو زمین من:آخخخ (مرد😐😂😂😂😂) اونم اومد بالا سرم کوک:اوه گفتم میخوری به درخت حالت خوبه(از اونجایی که خیلی مهربونه گائول و بلند میکنه😍😂😂😂پاشو گمشو خودت و جمع کن 😐😂😂😂) من:😍😍😍💫💫💫💫 بلندم کرد من:آآ آره خوبم کوک:مراقب باش گوشی من:هوم کوک:گوشی من:گوشیم کوک:اوهوم گوشیمو دادم نشون داد بعد داد بهم کوک:بای رفت یهو گوشیم زنگ خورد کوک:قرار ساعت ۷ لب صاحل میام دنبالت دیگه قطع کرد و رفت من:چی شد💫💫💫💫 اون من من اون (دقیقا منم😐😂😂🤣😂) من:وااتتتتت قرار(سعی کن نشون ندی😶😂😂😂من بودم قش میکردم و بعد میمیردم) رفتم خونه دختر خالم اومد منم دهنم بسته بود و قرمز شده بودم من:ععععععععععععععع💃🏼💃🏼💃🏼💃🏼💃🏼(سلفه سلفه😐😂😂😂)