fan gril ۳وp2
م.ت (مامان ا/ت) : خب نوبت کادوی ماست از تو جیبش یپاکت آورد بیرون فکر کردم پوله اما وقتی بازش کردم ی بلیط سفر بود خوب دقت کردم خط ب خطشو خوندم و بعد متوجه شدم اره این بلیط سفر به کره ست برای لحظه ای نفسم بند اومد دستام شروع به لرزیدن کرد اشک تو چشام جمع شد و از خوشحالی نميدونستم چیکار کنم پریدم بغل مامان بابام طوری ازشونتشکر کردم که تا حالا ازشون نکرده بودم و نکرده بودن تقریبا ۱ مین در آغوش گرمشان بودم بعد بیرون اومدن اشک هام رو پاک کردم دوباره ی نگاه به بلیط انداختم برای پس فردا بود انقدر زود اییی دوباره اشکام جمع شد و رو گونه هام جا خشک کرده بودن رو پس زدم ( من که اصلا فشار نمیخورم 🥲😑)
پرش زمانی به بعد رفتن مهمان ها
خدافظی کردیم و از هیجان نميدونستم چیکار کنم به سمت اتاقم رفتم لباسام رو در آوردم و ی دوش ۱۰ مینی گرفتم و روی تخت دراز کشیدم دستی به صورتم زدم و اشکام رو پس زدم به شما اتاق آرتا حرکت کردم طبق معمول داشت فیلم نگاه میکرد
آرتا : لوک ات یور سلف یو گو تو کوریا (ی نگاه به خودت کن تو میری به کره )
ا.ت : ی بار دیگه اینجوری حرف بزنی دهنتو میگام
آرتا : خا حالا بیا بغلم
پتو رو کنار زدم در آغوشش رفتم
ا.ت : فکر کن رویا هام به حقیقت پیوست
آرتا : هوی رفتی اونجا منو یادت نره هااا
ا.ت : مگه میشه آدم برادرش رو فراموش کنه ( اره من برم فراموش ک هیچ از تمام شبکه های اجتماعی بلا.کش میکنم 🫡)
آرتا : امشب رو پیش من بخوااابب پلیزززز
ا.ت : خا حالا بگی بخواب
صبح از زبان ا.ت
با احساس خفگی بیدار شدم و فهمیدم آرتا سفت منو بغل کرده خیلی آروم از بغلش در اومدم و به طرف اتاقم حرکت کردم ی دوش ۵ مینی گرفتم و لباسام رو پوشیدم به طرف آشپز خونه حرکت کردم ی سسیس تخم مرغ درست کردم با سیب زمینی نشستم خوردم بعد شستن ظرف ها به طرف سالن حرکت کردم امروز باید از همه خدافظی کنم اما حداقل ۳ تا عروس رو باید میکاپ چون تو کره به پول نیاز دارم البته وقتی برم اونجا بابام برام هر ماه پول میفرسته مشکلی ندارم دارد سالن شدم از همه بچه ها خداحافظی کردم و براشون ماجرارو تعریف کردم بعدش از استادم بابت زحمات زیادی که برام کشید تشکر کردم وقتی کار ی عروس تمام میشد منتظر میموندم تا بعدی بیاد تو این مدت کوتاه به دوستام زنگ میزدم و باهاشون خدافظی میکردم ......
ویس گون حذفش کرد مجبور شدم دوباره بزارم
پرش زمانی به بعد رفتن مهمان ها
خدافظی کردیم و از هیجان نميدونستم چیکار کنم به سمت اتاقم رفتم لباسام رو در آوردم و ی دوش ۱۰ مینی گرفتم و روی تخت دراز کشیدم دستی به صورتم زدم و اشکام رو پس زدم به شما اتاق آرتا حرکت کردم طبق معمول داشت فیلم نگاه میکرد
آرتا : لوک ات یور سلف یو گو تو کوریا (ی نگاه به خودت کن تو میری به کره )
ا.ت : ی بار دیگه اینجوری حرف بزنی دهنتو میگام
آرتا : خا حالا بیا بغلم
پتو رو کنار زدم در آغوشش رفتم
ا.ت : فکر کن رویا هام به حقیقت پیوست
آرتا : هوی رفتی اونجا منو یادت نره هااا
ا.ت : مگه میشه آدم برادرش رو فراموش کنه ( اره من برم فراموش ک هیچ از تمام شبکه های اجتماعی بلا.کش میکنم 🫡)
آرتا : امشب رو پیش من بخوااابب پلیزززز
ا.ت : خا حالا بگی بخواب
صبح از زبان ا.ت
با احساس خفگی بیدار شدم و فهمیدم آرتا سفت منو بغل کرده خیلی آروم از بغلش در اومدم و به طرف اتاقم حرکت کردم ی دوش ۵ مینی گرفتم و لباسام رو پوشیدم به طرف آشپز خونه حرکت کردم ی سسیس تخم مرغ درست کردم با سیب زمینی نشستم خوردم بعد شستن ظرف ها به طرف سالن حرکت کردم امروز باید از همه خدافظی کنم اما حداقل ۳ تا عروس رو باید میکاپ چون تو کره به پول نیاز دارم البته وقتی برم اونجا بابام برام هر ماه پول میفرسته مشکلی ندارم دارد سالن شدم از همه بچه ها خداحافظی کردم و براشون ماجرارو تعریف کردم بعدش از استادم بابت زحمات زیادی که برام کشید تشکر کردم وقتی کار ی عروس تمام میشد منتظر میموندم تا بعدی بیاد تو این مدت کوتاه به دوستام زنگ میزدم و باهاشون خدافظی میکردم ......
ویس گون حذفش کرد مجبور شدم دوباره بزارم
۱۲.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.