قانون عشق p19
نگاهی بهم انداخت و بعد از اینکه لیوان قهوه رو برداشت آروم رو به صاحب کارم انگشت شصتش رو نشون داد
به حرفش اهمیتی ندادم و به دومی تعارف کردم بدون اینکه نگاه خیرشو از روم برداره قهوشو برداشت
سینی رو به طرف نفر سوم گرفتم با شنیدن صدای نکرش حالم بهم خورد: جوووون
صاحب کارم تک خنده ای زد به بازوش زد و هر دو قهوشونو برداشتن
ایستادم و با جدیت گفتم: کاری دیگه ای با من ندارید؟
صاحب کارم : نه فعلا میتونی بری ،ممنون
ازشون فاصله گرفتم ..رفتم پشت دخل و نفسی از آسودگی کشیدم
بعد کمی حرف زدن پاشدن و به سمت لباسا رفتن .....یه مشتری دیگه داخل مغازه شد یه مرد میان سال
صاحب کارم وقتی دید مشتری جدید اومده سری به من گفت: دوستام هر چی خواستن بهشون بده من برم پیش این مشتری
باشه ای گفتم و به سمت اون پیرا رفتم
اولین پصری که بهش قهوه طارف کرده بودم سمتم اومد و با اشاره به شلواری گفت: من از اون جنس شلوار میخوام
گلومو صاف کردم و پرسیدم: سایزتون چنده ؟
یه قدم کوتاه بهم نزدیک تر شد و گفت: نمیدونم خیلی وقته نیومدم خرید...تو برام سایزمو بگیر
با اینکه حرصم گرفت ولی خونسردی خودمو حفظ کردم .....به سمت کشو ها رفتم و از توش متر و کاغذی رو دراوردم ،خودکارو برداشتم و به سمتش رفتم ..صاحب کارم جلو اتاق پرو بود و داشت به اون پیرمرد کمک میکرد لباسشو بپوشه
اون دو تا پسر دیگه هم با پوزخند داشتن نگام میکردن
موهامو پشت گوشم دادم و جلوی پسره رو زانو هام خم شدم تا بتونم دور کمرش رو اندازه بگیرم
سایز کمرش رو گرفتم و یادداشت کردم
متر رو از کمربندش تا پاچه شلوارش تنظیم کردم تا طول شلوارو بنویسم
رسما جلوش زانو زده بودم و وضعیتم خیلی بد بود ......موذب شده بودم و میفهمیدم اون از این حالت خوشش میاد
با هر جور بدبختی که شده سایزشو نوشتم ...خواستم برم شلواری با این سایز رو براش بیارم که با صداش متوقف شدم: صب کن ..سایز بالا تنمم هم بگیر شاید یه پیرهنی هم خریدم
جلوش ایستادم : لطفا دستتونو بیارید جلو
دستشو اورد جلو و با حالت ناله گفت : دستم خسته میشه همینجوری تو هوا نگهش دارم ....چطوره بزارمش اینجا
به حرفش اهمیتی ندادم و به دومی تعارف کردم بدون اینکه نگاه خیرشو از روم برداره قهوشو برداشت
سینی رو به طرف نفر سوم گرفتم با شنیدن صدای نکرش حالم بهم خورد: جوووون
صاحب کارم تک خنده ای زد به بازوش زد و هر دو قهوشونو برداشتن
ایستادم و با جدیت گفتم: کاری دیگه ای با من ندارید؟
صاحب کارم : نه فعلا میتونی بری ،ممنون
ازشون فاصله گرفتم ..رفتم پشت دخل و نفسی از آسودگی کشیدم
بعد کمی حرف زدن پاشدن و به سمت لباسا رفتن .....یه مشتری دیگه داخل مغازه شد یه مرد میان سال
صاحب کارم وقتی دید مشتری جدید اومده سری به من گفت: دوستام هر چی خواستن بهشون بده من برم پیش این مشتری
باشه ای گفتم و به سمت اون پیرا رفتم
اولین پصری که بهش قهوه طارف کرده بودم سمتم اومد و با اشاره به شلواری گفت: من از اون جنس شلوار میخوام
گلومو صاف کردم و پرسیدم: سایزتون چنده ؟
یه قدم کوتاه بهم نزدیک تر شد و گفت: نمیدونم خیلی وقته نیومدم خرید...تو برام سایزمو بگیر
با اینکه حرصم گرفت ولی خونسردی خودمو حفظ کردم .....به سمت کشو ها رفتم و از توش متر و کاغذی رو دراوردم ،خودکارو برداشتم و به سمتش رفتم ..صاحب کارم جلو اتاق پرو بود و داشت به اون پیرمرد کمک میکرد لباسشو بپوشه
اون دو تا پسر دیگه هم با پوزخند داشتن نگام میکردن
موهامو پشت گوشم دادم و جلوی پسره رو زانو هام خم شدم تا بتونم دور کمرش رو اندازه بگیرم
سایز کمرش رو گرفتم و یادداشت کردم
متر رو از کمربندش تا پاچه شلوارش تنظیم کردم تا طول شلوارو بنویسم
رسما جلوش زانو زده بودم و وضعیتم خیلی بد بود ......موذب شده بودم و میفهمیدم اون از این حالت خوشش میاد
با هر جور بدبختی که شده سایزشو نوشتم ...خواستم برم شلواری با این سایز رو براش بیارم که با صداش متوقف شدم: صب کن ..سایز بالا تنمم هم بگیر شاید یه پیرهنی هم خریدم
جلوش ایستادم : لطفا دستتونو بیارید جلو
دستشو اورد جلو و با حالت ناله گفت : دستم خسته میشه همینجوری تو هوا نگهش دارم ....چطوره بزارمش اینجا
۳۲.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.