رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۵۷
چجوری جمعش کنم چجوری بهش بگم!اصلاتابیاداینجااگه اتفاقی بیوفته براش چی! ترانه اروم باش اروم بدترشم دیدی بدترشم گذشت!
_بله رامین!
رامین:ترانه کجایی؟ ملیساگوشیشو جواب نمیده!
اشکم در اومد! الان چی بگم! چطور بگم کسی ک دوسش داری روی تخت بیمارستان داره برای زنده موندن تقلا میکنه! چطوری بگم ملیستو میبرن اتاق عمل
رامین:ترانه؟
_من یکم حالم خوب نیست!اومدم بیمارستان میتونی بیای؟!گوشی ملیس جامونده
رامین:باشه عزیزم کدوم بیمارستان الان میام
ادرسو بیمارستانو گفتمو قطع کردم!
خدایااگه این حق هرکسی باشه حق این پسرنیست!حق ادم به این خوبی نیست حق دل مهربون این پسرنیست!
یکم که گذشت پرستارگفت که ملیسو بردن اتاق عمل!بزور جلوی خودمو میگرفتم که قوی باشم!الان رامین میاد!خدایابه ماهور چجوری بگم!
داشتم دور خودم میچرخیدم که سپنتا اومد_بهار خوبه؟!
سپنتا: بهش آرامبخش زدن!بخاطر بچه ست امیدوارم ب خودشو اون بچه انقدفشار نیاره!راستی یکم پیش به ماهورم زنگ زدم!ولی نمیدونه چی به چیه!یعنی گفتم یه ازحال رفتن سادس!ترانه نمیدونم چیکار کنم الانم میخوام زنگ بزنم به بابام بگم یابه سامی میگم به باباوخانواده ملیس بگه اگه چیزیش بشه اصلاخودمو نمیبخشم!مثله خواهرمه چطورجلوی چشام ازدستش بدم؟!
سعی کردم خوددار باشمو سپنتارو آروم کنم! یکم بعد شماره سامیو گرفت
سامی:جانم
سپنتا: داداش کجایی!
سامی: چیشده؟ چراصدات گرفتع؟!
سپنتا: داداش بیا... تعریف کردو ادرس بیمارستانو گفت و قطع کرد داشتیم حرف میزدیم که ماهور اومد! سعی کردم بغضمو پنهون کنم!
+چیشده؟ ملیس کجاست!حالش خوبه دیگه؟!
سپنتا سرشو گرفت پایین:ملیساروبردن اتاق عمل! از پله ها افتاد پایین!
ماهور ناباورانه بهش نگا میکرد
سریع رفت سمت اتاق ودادو بیداد میکرد
چند نفر اومدن بهش گفتن اگه به دادو بیداد ادامه بده مجبورن به حراست بیمارستان اطلاع بدن
ماهور عصبی اومد سمتمون
+چیشده؟!چطور این اتفاق افتاد!؟ شماها اونجا چیکاره اید هان؟!
_اتفاق بود! داشتن شوخی میکردن با سپنتا میخواست از نرده سر بخوره میفهمی؟!
+فقط ی تار مو ازش کم بشه، یه تارمو همتونو نابود میکنم، همتون!برگشت سمت سپنتا:باتوعم کار دارم!
سپنتاناراحت نشست روصندلی ماهور عصبانی سالنو مترمیکرد
دستشو گرفتم _اروم باش،بیا بشین
دستشو محکم کشید
+ کاری بهم نداشته باشین! اونی که اونجاست رو اون تخت همه چیز منه! شماهاهمونم ازم میگیرید! نه شماها نه اون خدا یکم فکر من نبودید که الان همه همه چی بستگی به این عمل داره!
انقد راه رفت که اخرش ی گوشه کنار دیوار روزمین نشست! تا حالا انقدر بد ندیده بودمش! همون وسط ایستاده بودم که صدای رامینو شنیدم:
ترانه خوبی؟! ماهور چشه! چیزی شده؟...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #عاشقانه #زیبا #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #شیک
چجوری جمعش کنم چجوری بهش بگم!اصلاتابیاداینجااگه اتفاقی بیوفته براش چی! ترانه اروم باش اروم بدترشم دیدی بدترشم گذشت!
_بله رامین!
رامین:ترانه کجایی؟ ملیساگوشیشو جواب نمیده!
اشکم در اومد! الان چی بگم! چطور بگم کسی ک دوسش داری روی تخت بیمارستان داره برای زنده موندن تقلا میکنه! چطوری بگم ملیستو میبرن اتاق عمل
رامین:ترانه؟
_من یکم حالم خوب نیست!اومدم بیمارستان میتونی بیای؟!گوشی ملیس جامونده
رامین:باشه عزیزم کدوم بیمارستان الان میام
ادرسو بیمارستانو گفتمو قطع کردم!
خدایااگه این حق هرکسی باشه حق این پسرنیست!حق ادم به این خوبی نیست حق دل مهربون این پسرنیست!
یکم که گذشت پرستارگفت که ملیسو بردن اتاق عمل!بزور جلوی خودمو میگرفتم که قوی باشم!الان رامین میاد!خدایابه ماهور چجوری بگم!
داشتم دور خودم میچرخیدم که سپنتا اومد_بهار خوبه؟!
سپنتا: بهش آرامبخش زدن!بخاطر بچه ست امیدوارم ب خودشو اون بچه انقدفشار نیاره!راستی یکم پیش به ماهورم زنگ زدم!ولی نمیدونه چی به چیه!یعنی گفتم یه ازحال رفتن سادس!ترانه نمیدونم چیکار کنم الانم میخوام زنگ بزنم به بابام بگم یابه سامی میگم به باباوخانواده ملیس بگه اگه چیزیش بشه اصلاخودمو نمیبخشم!مثله خواهرمه چطورجلوی چشام ازدستش بدم؟!
سعی کردم خوددار باشمو سپنتارو آروم کنم! یکم بعد شماره سامیو گرفت
سامی:جانم
سپنتا: داداش کجایی!
سامی: چیشده؟ چراصدات گرفتع؟!
سپنتا: داداش بیا... تعریف کردو ادرس بیمارستانو گفت و قطع کرد داشتیم حرف میزدیم که ماهور اومد! سعی کردم بغضمو پنهون کنم!
+چیشده؟ ملیس کجاست!حالش خوبه دیگه؟!
سپنتا سرشو گرفت پایین:ملیساروبردن اتاق عمل! از پله ها افتاد پایین!
ماهور ناباورانه بهش نگا میکرد
سریع رفت سمت اتاق ودادو بیداد میکرد
چند نفر اومدن بهش گفتن اگه به دادو بیداد ادامه بده مجبورن به حراست بیمارستان اطلاع بدن
ماهور عصبی اومد سمتمون
+چیشده؟!چطور این اتفاق افتاد!؟ شماها اونجا چیکاره اید هان؟!
_اتفاق بود! داشتن شوخی میکردن با سپنتا میخواست از نرده سر بخوره میفهمی؟!
+فقط ی تار مو ازش کم بشه، یه تارمو همتونو نابود میکنم، همتون!برگشت سمت سپنتا:باتوعم کار دارم!
سپنتاناراحت نشست روصندلی ماهور عصبانی سالنو مترمیکرد
دستشو گرفتم _اروم باش،بیا بشین
دستشو محکم کشید
+ کاری بهم نداشته باشین! اونی که اونجاست رو اون تخت همه چیز منه! شماهاهمونم ازم میگیرید! نه شماها نه اون خدا یکم فکر من نبودید که الان همه همه چی بستگی به این عمل داره!
انقد راه رفت که اخرش ی گوشه کنار دیوار روزمین نشست! تا حالا انقدر بد ندیده بودمش! همون وسط ایستاده بودم که صدای رامینو شنیدم:
ترانه خوبی؟! ماهور چشه! چیزی شده؟...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #عاشقانه #زیبا #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #شیک
۹.۵k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.