فیگک تو ماله منی p5
ویو فردا .
صبح از خواب پاشدم و رفتم تو حال .
رفتم تو آشپرخانه تا صبحانه درست کنم .
اون کارا چه معنی داشت .
اصلا چرا دیشب اومد تو اتاقم .
چرا اون کارارو کرد ؟؟؟
ویو دیشب .
رفتم تو اتاقم لباسام و عوض کردم و میخواستم بخوابم که در اتاقم زده شد
ا.ت : بله
بومگیو : میشه بیام داخل ؟
ا.ت : آ...آره بیا .
بومگیو اومد تو ..
بومگیو : ام ... راستش میخواستم بگم لباس مردونه نداری آخه چیزی با خودم نیاوردم .
ا.ت : ام... چرا یه لحظه وایسا .
از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق مهمان .
از تو کمد یه تیشرت لش بیرون کشیدم که ماله بابام بود .
چنتا از لباسای بابام رو اوردم که اگه شبا خوابم نبرد بوشون کنم .
خواستم برگدم برم که دستی دور کمرم حلقه شد .
با شتاب برگشتم که با بومگیو برخورد کردم .
ا.ت : بو...بومگیو چی...چیکار میکنی ؟؟؟
جوابمو نداد و منو بیشتر به خودش فشار داد .
سعی کردم از خودم جداش کنم ولی زورم بهش نمیرسید .
سرشو کرد تو گردنم .
لباشو که رو گردنم ححس کردم چشمامو بستم.
ا.ت : بومگیو ... خوا...خواهش میکنم ...ولم ...کن .
ولی گوش نداد .
به عقب حلم داد اومد سمتم انقدر عقب رفتم که با دیوار برخورد کردم .
بومگیو دوتا دستاشو دو طرفتم گداشت جوری که نتونم تکون بخورم .
سرشو اورد سمتم و خواست لبامو ببوسه که سرمو اونور کردم .
ا.ت : بومگیو ... خواهش میکنم نکن .
بومگیو : چرا ... ها .. چرا یکم شیطونی نکنیم .
و دوباره سرشو برد لای موهام و دستشو نوازش وار روی گودی کمرم کشید .
ا.ت : بو....
ب.
ومگیو : هیششششش ... فقط یکم ... باشه ؟
و سرشو اورد جلو .
دیگه نتونستم مواقمت کنم و بومگیو لباشو روی لبام گذاشت .
مک های کوتاه و ریز از لبام میگرفت .
ولی یهو خشن شد و جوری میبوسیدم که انگار الان از دستش در میرم .
من همراهیش نمیکردم و همین باعث شده بود نفس کم بیارم .
دستمو روی سینش گذاشتم تا از خودم جداش کنم
ولی ازم جدا نمیشد انگار تشنه ی لبام بود .
پس مجبوردشدم همراهیش کنم و من شروع کردم به بوسیدنش .
لباش مزه ی البالو میداد و باعث شده بو تحریک بشم .
لباس خوابک کوتاه بود و دست بومگیو روی کمر لختم میچرخید .
بعد چند مین از لبام دست کشید و رفت سراغ گردنم .
کیس مارک های بنفش روی گردنم درست میکرد و من فقط ناله میکردم .
انگار از ناله کردم تحریک شده بود .
از گردنم دست کشید .
و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند .
هر دومون نفس نفس میزدیم .
بعد چند مین دستاشو رو دو طرف صورتم قاب کرد و جای جای صورتم و بوسید و در اخر مک عمیقی از لبام گرفت
ا.ت : چرا ... چرا این کارو کردی ... ما فقط دوست بودیم .
بومگیو : دوست ... ببخشید . نمیخواستم اینجوری بشه .
خواست بغلم کنه که پسش زدم و از زیر دستش اومدم بیرون و دویدم تو اتاق و به صدا زدنای بومگیو توجه نکردم .
بعد از ۱۰ مین صدای در خونه اومد .
پس رفت
....
صبح از خواب پاشدم و رفتم تو حال .
رفتم تو آشپرخانه تا صبحانه درست کنم .
اون کارا چه معنی داشت .
اصلا چرا دیشب اومد تو اتاقم .
چرا اون کارارو کرد ؟؟؟
ویو دیشب .
رفتم تو اتاقم لباسام و عوض کردم و میخواستم بخوابم که در اتاقم زده شد
ا.ت : بله
بومگیو : میشه بیام داخل ؟
ا.ت : آ...آره بیا .
بومگیو اومد تو ..
بومگیو : ام ... راستش میخواستم بگم لباس مردونه نداری آخه چیزی با خودم نیاوردم .
ا.ت : ام... چرا یه لحظه وایسا .
از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق مهمان .
از تو کمد یه تیشرت لش بیرون کشیدم که ماله بابام بود .
چنتا از لباسای بابام رو اوردم که اگه شبا خوابم نبرد بوشون کنم .
خواستم برگدم برم که دستی دور کمرم حلقه شد .
با شتاب برگشتم که با بومگیو برخورد کردم .
ا.ت : بو...بومگیو چی...چیکار میکنی ؟؟؟
جوابمو نداد و منو بیشتر به خودش فشار داد .
سعی کردم از خودم جداش کنم ولی زورم بهش نمیرسید .
سرشو کرد تو گردنم .
لباشو که رو گردنم ححس کردم چشمامو بستم.
ا.ت : بومگیو ... خوا...خواهش میکنم ...ولم ...کن .
ولی گوش نداد .
به عقب حلم داد اومد سمتم انقدر عقب رفتم که با دیوار برخورد کردم .
بومگیو دوتا دستاشو دو طرفتم گداشت جوری که نتونم تکون بخورم .
سرشو اورد سمتم و خواست لبامو ببوسه که سرمو اونور کردم .
ا.ت : بومگیو ... خواهش میکنم نکن .
بومگیو : چرا ... ها .. چرا یکم شیطونی نکنیم .
و دوباره سرشو برد لای موهام و دستشو نوازش وار روی گودی کمرم کشید .
ا.ت : بو....
ب.
ومگیو : هیششششش ... فقط یکم ... باشه ؟
و سرشو اورد جلو .
دیگه نتونستم مواقمت کنم و بومگیو لباشو روی لبام گذاشت .
مک های کوتاه و ریز از لبام میگرفت .
ولی یهو خشن شد و جوری میبوسیدم که انگار الان از دستش در میرم .
من همراهیش نمیکردم و همین باعث شده بود نفس کم بیارم .
دستمو روی سینش گذاشتم تا از خودم جداش کنم
ولی ازم جدا نمیشد انگار تشنه ی لبام بود .
پس مجبوردشدم همراهیش کنم و من شروع کردم به بوسیدنش .
لباش مزه ی البالو میداد و باعث شده بو تحریک بشم .
لباس خوابک کوتاه بود و دست بومگیو روی کمر لختم میچرخید .
بعد چند مین از لبام دست کشید و رفت سراغ گردنم .
کیس مارک های بنفش روی گردنم درست میکرد و من فقط ناله میکردم .
انگار از ناله کردم تحریک شده بود .
از گردنم دست کشید .
و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند .
هر دومون نفس نفس میزدیم .
بعد چند مین دستاشو رو دو طرف صورتم قاب کرد و جای جای صورتم و بوسید و در اخر مک عمیقی از لبام گرفت
ا.ت : چرا ... چرا این کارو کردی ... ما فقط دوست بودیم .
بومگیو : دوست ... ببخشید . نمیخواستم اینجوری بشه .
خواست بغلم کنه که پسش زدم و از زیر دستش اومدم بیرون و دویدم تو اتاق و به صدا زدنای بومگیو توجه نکردم .
بعد از ۱۰ مین صدای در خونه اومد .
پس رفت
....
۲۵۱
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.