"•عشق خونی•" "•پارت اخر•" "•بخش ششم•"
به لباسی که خدمتکار مقابلم گرفته بود نگاهی انداختم. یک لباس ابی نفتی که بالاتنش ینگ دوزی شده بود و یقه حالت هفتی داشت و تا پایین سینه ها تنگ بود، بعد دامنش حالت گشاد داشت. لباس رو ازش گرفتم و پوشیدم، خیلی قشنگ بود ولی باورم نمیشه از الان مجبورم لباس بارداری بپوشم! به شکمم نگاهی انداختم و لبامو جمع کردم و لب زدم ـــ همش تقصیر تویه، من می خواستم یک لباس دیگه بپوشم خو -__- ( این درحالیه که شکمم فقط یک کوچولو برامده شده، فکر کنم زیادی حساس شدم*-*) پوفی کردم و خدمتکار میکاپ صورتم رو شروع کرد و بعد موهامو فر داد و ازاد رهاشون کرد. ایینه ای به دستم داد، با دیدن خودم ابرویی بالا انداختم ـــ واو، تو باید ارایشگر مخصوص من بشیا، کارت خیلی خوبه! لبخندی زد و تشکر کرد. وقتی مطمئن شدم که کاملا حاضر و امادم، اتاق رو ترک کردم و از پله ها رفتم پایین. فقط تهیونگ پایین بود که با دیدن من چن ثانیه ماتش برد و براندازم میکرد، ولی بعد خندش گرفت و برای اینکه از خنده جر نخوره لباشو روی هم فشرد. عصبی نگاش کردم ـــ مرض، کوفت، زهرمار، به چی میخندی؟ خوشگل ندیدی؟ -_- یهو زد زیر خنده ـــ این لباس خیلی بهت میاد! حرصی نگاش کردم که اومد سمتم ـــ حرص نخور میدونم که تقصیر جیمینه، نباید انقدر زود عملیات رو شروع میکرد اخه تو خودت هنوز بچه ای! مشتی به بازوش زدم ـــ لعنت به ذهن مریض و کثیف! نیشخندی زد ـــ لیدی زیبا اروم باش، فعلا بیا زودتر بریم تا دیر نشده. لپامو باد کردم و گفتم ـــ پس جیمین کو؟ ـــ زودتر رفت تا به کارای اونجا رسیدگی کنه. چشمامو ریز کردم ـــ پس تو چرا اینجایی؟ پشت سرش رو خاروند ـــ خب من موندم که تو تنها نباشی! پوکر نگاش کردم ـــ اره تو راست میگی تنبل خان. صورتش رو برانداز کردم، زخماش خیلی وقته خوب شدن به هرحال اون یک خوناشامه و روند خوب شدن زخم خیلی سریع براش انجام میشه. همراه تهیونگ سوار ماشینش شدم و به سمت مقصد حرکت کردیم. بعد چن مین، رسیدیم و تهیونگ ماشین رو داخل حیاط عمارت پارک کرد. چشمم به جیمین که داشت به خدمتکارا میگفت چیکار بکنن و به کدوم کار برسن، افتاد. خیلی چهرش جدی و جنتلمن طور بود. لبخندی زدم ـــ یاد بگیر، ببین چقدر برای دوستش مایه میذاره. تهیونگ ـــ بایدم اینو بگی، اصلا اینو نگی چی بگی! سری از روی تاسف تکون دادم، همیشه توی بحث کردن با تهیونگ شکست می خورم چون تهش یک چرت و پرتی میپرونه که به شدت ساکتم میکنه! *-* به سمت جیمین حرکت کردیم، تهیونگ رو به جیمین گفت ـــ امانتت رو اوردم، صحیح سالم! خندیدم و جیمین رو بغل کردم، اروم در گوشم زمزمه کرد ـــ خیلی خوشگل شدی لعنتی، من امشب چجوری خودمو کنترل کنم هنوز هفت ماهه دیگه مونده! لبمو گزیدم، همشون لنگه همن. منحرفای خاک توی سر.<br>
<br>
باروش رو گرفتم و با هم وارد عمارت شدیم. همه بودن و داخل عمارت به شدت شلوغ بود، انگار تنها کسی که الان رسیده بود من و تهیونگ بودیم. البته تقصیر من شد، سر لباس خیلی ناز کردم و کلی لباس رو امتحان کردم تا اخر سر این یکی از نظرم بهتر از بقیه بود. روی صندلی کنار جیمین نشستم. به سایا و جونگ کوک خیره شدم، سایا واقعا توی اون لباس عروس قرمز خوشگل شده بود. پوست سفیدش و لباس قرمزش تضاد بی نظیری رو ایجاد کرده بودن. با ارنجم به بازوی جیمین کوبیدم که صورتش رو جمع کرد ـــ چته دردم اومد؟ خندم گرفت ولی خندمو خوردم ـــ از کوک یاد بگیر، ببین چه عروسی باشکوهی برگزار کرده، تو اصلا برای من عروسی نگرفتی! لبخند شیطونی زد ـــ تا قبل این جوجه ی توی شکمت، منم هر شب برات عروسی میگرفتم که! دندونامو روی هم ساییدم و نوچ نوچی کردم ـــ منحرف بدبخت! از روی صندلی بلند شد که متعجب نگاش کردم. مقابلم کمی خم کرد و دستش رو دراز کرد ـــ افتخار رقص میدین لیدی زیبا؟! خنده ی ریزی کردم و دستش رو گرفتم و به وسط سالن رفتیم. دستمو روی شونش گذاشتم و دست اونم روی کمرم نشست. اروم حرکت کرد و منم همراهیش میکردم. وقتی اهنگ تموم شد، خم شد و پیشونیمو بوسید. لبخندی زدم و همراه هم سمت سایا و کوک رفتیم.
<br>
باروش رو گرفتم و با هم وارد عمارت شدیم. همه بودن و داخل عمارت به شدت شلوغ بود، انگار تنها کسی که الان رسیده بود من و تهیونگ بودیم. البته تقصیر من شد، سر لباس خیلی ناز کردم و کلی لباس رو امتحان کردم تا اخر سر این یکی از نظرم بهتر از بقیه بود. روی صندلی کنار جیمین نشستم. به سایا و جونگ کوک خیره شدم، سایا واقعا توی اون لباس عروس قرمز خوشگل شده بود. پوست سفیدش و لباس قرمزش تضاد بی نظیری رو ایجاد کرده بودن. با ارنجم به بازوی جیمین کوبیدم که صورتش رو جمع کرد ـــ چته دردم اومد؟ خندم گرفت ولی خندمو خوردم ـــ از کوک یاد بگیر، ببین چه عروسی باشکوهی برگزار کرده، تو اصلا برای من عروسی نگرفتی! لبخند شیطونی زد ـــ تا قبل این جوجه ی توی شکمت، منم هر شب برات عروسی میگرفتم که! دندونامو روی هم ساییدم و نوچ نوچی کردم ـــ منحرف بدبخت! از روی صندلی بلند شد که متعجب نگاش کردم. مقابلم کمی خم کرد و دستش رو دراز کرد ـــ افتخار رقص میدین لیدی زیبا؟! خنده ی ریزی کردم و دستش رو گرفتم و به وسط سالن رفتیم. دستمو روی شونش گذاشتم و دست اونم روی کمرم نشست. اروم حرکت کرد و منم همراهیش میکردم. وقتی اهنگ تموم شد، خم شد و پیشونیمو بوسید. لبخندی زدم و همراه هم سمت سایا و کوک رفتیم.
۷۰.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱