part³🦖🗿
کوک « هوففف ... برو در رو باز کن!
جانگ می « سنگ جای قلب تو سینه ات بود یقینا یه ذره دلت میسوخت -_-
کوک « چیزی گفتی؟
جانگ می « ن... نه
کوک « خوبه
جانگ می « بلند شدم و رفتم در رو باز کردم... پسری با چشمای های مشکی و موهای بلوند دم در بود!
پسره « قصد ندارین برین کنار؟
جانگ می « اهم چشم ... پسره اومد داخل و خواستم برم بیرون که...
کوک « من گفتم میتونی بری بیرون؟
جانگ می « خب... خب
پسره « جئون بیخیال این بدبخت شو! موضوع مهمی پیش اومده
کوک « یکی طلبت! برو
جانگ می « با بسته شدن در نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم! پسره دقیقا مثل جئون چهره عبوس و بی حسی داشت اما یه ذره مهربون تر بود !
کوک « باز چی شده هیونگ
جین « آدم با بزرگترش اینجوری صحبت نمیکنه کوکی!
کوک « اما اینجا من رئیسم
جین « *پوکر
کوک « خب چی شده؟
جین « پلیس بهت مشکوک شده! کمتر جلب توجه کن بچه... همین دیروز دو تا جاسوس پیدا کردیم
کوک « میدونم چیکارش کنم!
جین « این بچه کی بود؟ تازه اومده؟ بین خدمه ندیدمش تا حالا
کوک « اره! خیلی غد و سرتقه.. باید ادبش کنم
جین « تو ادم بشو نیستی کوک... خیلی خب من برم به کارای باند برسم
کوک « خوبه... مراقب باش
جانگ می « آخ آخ دستت بشکنه جئون جونگ کوک ! دستم درد میکنه عوضی انگار نقطه زن داره...
یکی از خدمه « هی دختر جون ارباب گفتن قهوه اشون رو ببری توی اتاق کارشون
جانگ می « ادم قَطعه؟ چرا من؟
خدمه « همه ی دخترای اینجا آرزو دارن ارباب بهشون توجه کنه... ای بی لیاقت
جانگ می « *پوکر... برو به اون اربابتون بگو نوکر آقاش جانگ می سیاه! میرم حیاط رو بشورم علاقه ای به دیدنش ندا......
کوک « برای بدرقه کردن جین از اتاق بیرون اومدم و داشتم باهاش میرفتم پایین که صدای غر غر های ندیمه جدید رو شنیدم!
جین « اوه پسر گوشاتو بگیر
کوک « یه جانگ می سیاهی نشونش بدم....
_جانگ می برگشت و با دیدن کوکی که عصبی پشت سرش وایساده بود عملا پرهای نداشته اش ریخت و نفس کشیدن یادش رفت... انگار یادش رفته بود همین پسر جذاب چند دقیقه پیش تصمیم داشت تیکه تیکه اش کنه
جانگ می « ا... از.. از کی اینجایین؟
کوک « از همون اول
جانگ می « یعنی همه چیز رو شنیدین؟
کوک « یس....
جانگ می « باور کن من هنوز جوونم... کلی ارزو دارم
کوک « میری توی اتاقم تا بیام خدمتت برسم!
جانگ می « شانس؟ اصلا شانس چی هست؟ نهایت مظلومیتم رو توی چشمام ریختم تا شاید دلش به رحم بیاد اما....
کوک « به نظرت این روش روی یه مافیا اثر داره بیبی؟
جانگ می « فاک یو *زیر لب
کوک « شنیدم چی گفتی ها
_مخالفت با کوک عاقبت خوشی نداشت و جانگ می به اجبار وارد اتاق کوک شد...نمیفهمید چرا داره کم کم از کوک میترسه... شایدم اون واقعا ترسناک بود! طبق گفته ی کوک گوشه ای ایستاده بود
جانگ می « سنگ جای قلب تو سینه ات بود یقینا یه ذره دلت میسوخت -_-
کوک « چیزی گفتی؟
جانگ می « ن... نه
کوک « خوبه
جانگ می « بلند شدم و رفتم در رو باز کردم... پسری با چشمای های مشکی و موهای بلوند دم در بود!
پسره « قصد ندارین برین کنار؟
جانگ می « اهم چشم ... پسره اومد داخل و خواستم برم بیرون که...
کوک « من گفتم میتونی بری بیرون؟
جانگ می « خب... خب
پسره « جئون بیخیال این بدبخت شو! موضوع مهمی پیش اومده
کوک « یکی طلبت! برو
جانگ می « با بسته شدن در نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم! پسره دقیقا مثل جئون چهره عبوس و بی حسی داشت اما یه ذره مهربون تر بود !
کوک « باز چی شده هیونگ
جین « آدم با بزرگترش اینجوری صحبت نمیکنه کوکی!
کوک « اما اینجا من رئیسم
جین « *پوکر
کوک « خب چی شده؟
جین « پلیس بهت مشکوک شده! کمتر جلب توجه کن بچه... همین دیروز دو تا جاسوس پیدا کردیم
کوک « میدونم چیکارش کنم!
جین « این بچه کی بود؟ تازه اومده؟ بین خدمه ندیدمش تا حالا
کوک « اره! خیلی غد و سرتقه.. باید ادبش کنم
جین « تو ادم بشو نیستی کوک... خیلی خب من برم به کارای باند برسم
کوک « خوبه... مراقب باش
جانگ می « آخ آخ دستت بشکنه جئون جونگ کوک ! دستم درد میکنه عوضی انگار نقطه زن داره...
یکی از خدمه « هی دختر جون ارباب گفتن قهوه اشون رو ببری توی اتاق کارشون
جانگ می « ادم قَطعه؟ چرا من؟
خدمه « همه ی دخترای اینجا آرزو دارن ارباب بهشون توجه کنه... ای بی لیاقت
جانگ می « *پوکر... برو به اون اربابتون بگو نوکر آقاش جانگ می سیاه! میرم حیاط رو بشورم علاقه ای به دیدنش ندا......
کوک « برای بدرقه کردن جین از اتاق بیرون اومدم و داشتم باهاش میرفتم پایین که صدای غر غر های ندیمه جدید رو شنیدم!
جین « اوه پسر گوشاتو بگیر
کوک « یه جانگ می سیاهی نشونش بدم....
_جانگ می برگشت و با دیدن کوکی که عصبی پشت سرش وایساده بود عملا پرهای نداشته اش ریخت و نفس کشیدن یادش رفت... انگار یادش رفته بود همین پسر جذاب چند دقیقه پیش تصمیم داشت تیکه تیکه اش کنه
جانگ می « ا... از.. از کی اینجایین؟
کوک « از همون اول
جانگ می « یعنی همه چیز رو شنیدین؟
کوک « یس....
جانگ می « باور کن من هنوز جوونم... کلی ارزو دارم
کوک « میری توی اتاقم تا بیام خدمتت برسم!
جانگ می « شانس؟ اصلا شانس چی هست؟ نهایت مظلومیتم رو توی چشمام ریختم تا شاید دلش به رحم بیاد اما....
کوک « به نظرت این روش روی یه مافیا اثر داره بیبی؟
جانگ می « فاک یو *زیر لب
کوک « شنیدم چی گفتی ها
_مخالفت با کوک عاقبت خوشی نداشت و جانگ می به اجبار وارد اتاق کوک شد...نمیفهمید چرا داره کم کم از کوک میترسه... شایدم اون واقعا ترسناک بود! طبق گفته ی کوک گوشه ای ایستاده بود
۱۲۹.۵k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.