وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟑𝟔❦
با صدای خش خش از خواب بیدار شدم
چشامو باز کردم که دیدم ا.ت اومده رو تخت
ا.ت=میشه پیشت بخوابم ؟
یونگی=هوم ؟ آره آره
اومد کنارم دراز کشید که گرفتمش تو بغلم و دستمو گذاشتم رو پیشونیش
یونگی=خوبه تبت اومده پایین
خودشو تو بغلم مچاله کرد و خوابید .
( چند هفته بعد )
ا.ت
بلاخره پاییز از راه رسید ،فصل مورد علاقه ی من ،امروز قرار بود با یونگی بریم نمایشگاه نقاشی و کل روز رو باهم بگذرونیم .
لباسمو تنم کردم و یکم میکاپ کردم و سوار ماشینم شدم و راه افتادم سمت جایی که قرار داشتیم .
ماشینو پارک کردم و دیدم یونگی دم در منتظرمه .
رفتم سمتش و پریدم بغلش که پیشونیم رو بوسید و گفت
یونگی=سلام بیب
ا.ت=سلام
یه شاخه گل رز گرفت جلوم و گفت
یونگی=بریم داخل ؟
ا.ت=بریممم
رفتیم داخل و منم دستم رو دور دست یونگی حلقه کردم و زل زدم به نقاشی ها
یونگی=از این یکی خوشم میاد
ا.ت=آره منم همینطور
رفتم جلوی نقاشی وایسادم و گفتم
ا.ت=نگا اینجا از تکنیک ... استفاده کرده
یونگی=اووو
تمام نقاشی هارو نگاه کردیم و رفتیم تو خیابون .
این چند هفته حالم خیلی بهتر شده یونگی سعی میکنه هر روز همو ببینیم ولی داره روی یه آهنگ کار میکنه و جدیدا خیلی نتونستیم همو ببینیم .
باهم قدم میزنیم ناهار میخوریم میریم تفریح و کارایی که همه ی کاپل ها انجام میدن رو انجام میدیم .
یونگی خیلی حواسش بهم هست و خدارو شکر تا الان دیگه چشمم به کوک و امی نخورده .
یونگی=بریم یه چیزی بخوریم ؟
ا.ت=آره چی بخوریم ؟
یونگی=هرچی تو دوست داری
ا.ت=دوکبوکی ؟
یونگی=دفعه قبلی نخوردیم ؟
ا.ت=من نظری ندارم تو بگو
یونگی=بریم...اوم بریم مرغ سوخاری بخوریم .
ا.ت=موافقمم
یونگی=من ماشین نیاوردم تو آوردی ؟
ا.ت=آره با ماشین من بریم
کلیدو بهش دادم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم .
راه افتادیم سمت رستوران .
یونگی دستشو تو دستم قفل کرد و گذاشت رو پام .
دستمو نوازش میکرد که گفتم
ا.ت=از لورا خبر نداری ؟
دستشو کشید و قیافش جدی شد و گفت
یونگی=دوباره ؟ بحثش شروع شد ؟
ا.ت=چاگی من که چیزی نگفتم فقط گفتم خبر داری یا نه
یونگی=خبری ندارم
باشه ای گفتم و سرم رو به پنجره تکیه دادم .
یونگی=بیب ناراحت نشو ولی میدونی دوست دارم وقتی کنار همیم تمام فکرمون پیش هم باشه ،هوم ؟
ا.ت=باشه.......ببخشید
یونگی=گفتم وقتی کاری نکردی معذرت نخوا
ا.ت=با.....باشه
یونگی=چرا تته پته میکنی ؟
ا.ت=چون نمیدونم چی بگم
یونگی=پس.......آهنگ بزارم ؟
ا.ت=آره بزار
آهنگ رو پلی کرد و سرعتش رو بیشتر کرد .
....................
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو رستوران .
یونگی غذارو سفارش داد و اومد نشست
رو به روم .
اوت=میگم امشب بعد شام بریم بار ؟ خیلی وقته نذاشتی بخورم
یونگی=ا.ت زیادع روی نمیکنی ؟
ا.ت=ا.......
یونگی=زیادع روی نمیکنی ؟
ا.ت=قول میدم
یونگی=باشه
ا.ت=کومائو
یونگی طبق عادت جذاب همیشگیش زل زد تو چشام تا اینکه بالاخره غذارو آوردن .
غذارو خوردیم و رفتیم بیرون که یهو بارون تندی گرفت .
یونگی=بدو بریم الان خیس میشیم
ا.ت=من تا حالا تو بارون خیس نشدم میای باهم زیرش خیس بشیم ؟
یونگی=*خنده میکنه* باشه
دستشو تو دستم قفل کرد و رفتیم تو
پیاده رو و شروع کردیم به قدم زدن که یهو...
چشامو باز کردم که دیدم ا.ت اومده رو تخت
ا.ت=میشه پیشت بخوابم ؟
یونگی=هوم ؟ آره آره
اومد کنارم دراز کشید که گرفتمش تو بغلم و دستمو گذاشتم رو پیشونیش
یونگی=خوبه تبت اومده پایین
خودشو تو بغلم مچاله کرد و خوابید .
( چند هفته بعد )
ا.ت
بلاخره پاییز از راه رسید ،فصل مورد علاقه ی من ،امروز قرار بود با یونگی بریم نمایشگاه نقاشی و کل روز رو باهم بگذرونیم .
لباسمو تنم کردم و یکم میکاپ کردم و سوار ماشینم شدم و راه افتادم سمت جایی که قرار داشتیم .
ماشینو پارک کردم و دیدم یونگی دم در منتظرمه .
رفتم سمتش و پریدم بغلش که پیشونیم رو بوسید و گفت
یونگی=سلام بیب
ا.ت=سلام
یه شاخه گل رز گرفت جلوم و گفت
یونگی=بریم داخل ؟
ا.ت=بریممم
رفتیم داخل و منم دستم رو دور دست یونگی حلقه کردم و زل زدم به نقاشی ها
یونگی=از این یکی خوشم میاد
ا.ت=آره منم همینطور
رفتم جلوی نقاشی وایسادم و گفتم
ا.ت=نگا اینجا از تکنیک ... استفاده کرده
یونگی=اووو
تمام نقاشی هارو نگاه کردیم و رفتیم تو خیابون .
این چند هفته حالم خیلی بهتر شده یونگی سعی میکنه هر روز همو ببینیم ولی داره روی یه آهنگ کار میکنه و جدیدا خیلی نتونستیم همو ببینیم .
باهم قدم میزنیم ناهار میخوریم میریم تفریح و کارایی که همه ی کاپل ها انجام میدن رو انجام میدیم .
یونگی خیلی حواسش بهم هست و خدارو شکر تا الان دیگه چشمم به کوک و امی نخورده .
یونگی=بریم یه چیزی بخوریم ؟
ا.ت=آره چی بخوریم ؟
یونگی=هرچی تو دوست داری
ا.ت=دوکبوکی ؟
یونگی=دفعه قبلی نخوردیم ؟
ا.ت=من نظری ندارم تو بگو
یونگی=بریم...اوم بریم مرغ سوخاری بخوریم .
ا.ت=موافقمم
یونگی=من ماشین نیاوردم تو آوردی ؟
ا.ت=آره با ماشین من بریم
کلیدو بهش دادم و رفتیم سمت ماشین و سوار شدیم .
راه افتادیم سمت رستوران .
یونگی دستشو تو دستم قفل کرد و گذاشت رو پام .
دستمو نوازش میکرد که گفتم
ا.ت=از لورا خبر نداری ؟
دستشو کشید و قیافش جدی شد و گفت
یونگی=دوباره ؟ بحثش شروع شد ؟
ا.ت=چاگی من که چیزی نگفتم فقط گفتم خبر داری یا نه
یونگی=خبری ندارم
باشه ای گفتم و سرم رو به پنجره تکیه دادم .
یونگی=بیب ناراحت نشو ولی میدونی دوست دارم وقتی کنار همیم تمام فکرمون پیش هم باشه ،هوم ؟
ا.ت=باشه.......ببخشید
یونگی=گفتم وقتی کاری نکردی معذرت نخوا
ا.ت=با.....باشه
یونگی=چرا تته پته میکنی ؟
ا.ت=چون نمیدونم چی بگم
یونگی=پس.......آهنگ بزارم ؟
ا.ت=آره بزار
آهنگ رو پلی کرد و سرعتش رو بیشتر کرد .
....................
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو رستوران .
یونگی غذارو سفارش داد و اومد نشست
رو به روم .
اوت=میگم امشب بعد شام بریم بار ؟ خیلی وقته نذاشتی بخورم
یونگی=ا.ت زیادع روی نمیکنی ؟
ا.ت=ا.......
یونگی=زیادع روی نمیکنی ؟
ا.ت=قول میدم
یونگی=باشه
ا.ت=کومائو
یونگی طبق عادت جذاب همیشگیش زل زد تو چشام تا اینکه بالاخره غذارو آوردن .
غذارو خوردیم و رفتیم بیرون که یهو بارون تندی گرفت .
یونگی=بدو بریم الان خیس میشیم
ا.ت=من تا حالا تو بارون خیس نشدم میای باهم زیرش خیس بشیم ؟
یونگی=*خنده میکنه* باشه
دستشو تو دستم قفل کرد و رفتیم تو
پیاده رو و شروع کردیم به قدم زدن که یهو...
۴۷.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.