p³⁷
یک میکاپ لایت کردم و رفتم لباس تنم کردم تا ۵ دقیقه دیگه که ملت بیان
کوک نگاهشو ازم برنمیداشت..
بالاخره شروع شد ، قدمای آهسته و مرتب بر میداشتم و لبخند ملیحی به لب داشتم
کوک ویو
انقد خوشگله نمیتونم تحمل کنم بقیه دارن نگاهش میکنن،، اون فوق العاده قشنگه (تورو میگه ها🥲)
لباس اول تموم شد با لباس دوم که اومد عصابم داغون شد .. این چ لباس بازیه همه جاش داره دیده میشه..(اسلاید۲) بدنم داغ کرده بود ... همه مردا بهش خیره بودن وقتی رفت داخل برای لباس بعدی پاشدم و رفتم اتاق پرو . لخت بود داشت لباس عوض میکرد ..
- هی دارم لباس عوض میکنم
*ا.ت لباس و جلوی خودش میگیره
رفتم نزدیکش عقب میرفت تا به دیوار پشت سرش برخورد با دستام دورش و قفل کردم ..
+ این چه لباسی بود؟
- مامانت داد بهم
+ کل بدنت مشخص بود (عصبی)
ا.ت ویو
نفس داغ و عصبیش به صورتم میخورد
- بب..خشید..
لباسو از دستم کشید و همون طور که برهنه بودم بغلم کرد.. کنار گوشم زمزمه کرد
+ میدونستی خیلی خوشگلی
- (خنده )
+ برای همین نمیخوام کسی پرنسسم و ببینه )
- باشه...
از بغل هم در اومدیم برای لباس بعدی حاضر شدم
** حوصله ندارم بنویسم پرش به وقتی رسیدن به عمارت
انقد خسته بودم رو تخت ولو شدم.. کوک اومد داخل با یک آبمیوه
+ شام ؟
- نمیخوام ...
اومد نشست رو تخت سرمو به سینش تکیه دادم کمرم و ماساژ میداد ..
بعد چند مین بلند شد و رفت یک کرم اورد
+ خب شلوارتو در بیار
- چ..چی؟
+ دربیار
با احتیاط در آوردم کوک تا رون پامو ماساژ میداد.. داشت تحریک میشد ک
- کوک جلوی خودتو نگه دار دیشب پارم کردی امشب اصلا ،..
+ هعی گوزگار ... باشه
کرم و زد اومد رو تخت رفتم تو بغلش و خوابیدیم
کوک نگاهشو ازم برنمیداشت..
بالاخره شروع شد ، قدمای آهسته و مرتب بر میداشتم و لبخند ملیحی به لب داشتم
کوک ویو
انقد خوشگله نمیتونم تحمل کنم بقیه دارن نگاهش میکنن،، اون فوق العاده قشنگه (تورو میگه ها🥲)
لباس اول تموم شد با لباس دوم که اومد عصابم داغون شد .. این چ لباس بازیه همه جاش داره دیده میشه..(اسلاید۲) بدنم داغ کرده بود ... همه مردا بهش خیره بودن وقتی رفت داخل برای لباس بعدی پاشدم و رفتم اتاق پرو . لخت بود داشت لباس عوض میکرد ..
- هی دارم لباس عوض میکنم
*ا.ت لباس و جلوی خودش میگیره
رفتم نزدیکش عقب میرفت تا به دیوار پشت سرش برخورد با دستام دورش و قفل کردم ..
+ این چه لباسی بود؟
- مامانت داد بهم
+ کل بدنت مشخص بود (عصبی)
ا.ت ویو
نفس داغ و عصبیش به صورتم میخورد
- بب..خشید..
لباسو از دستم کشید و همون طور که برهنه بودم بغلم کرد.. کنار گوشم زمزمه کرد
+ میدونستی خیلی خوشگلی
- (خنده )
+ برای همین نمیخوام کسی پرنسسم و ببینه )
- باشه...
از بغل هم در اومدیم برای لباس بعدی حاضر شدم
** حوصله ندارم بنویسم پرش به وقتی رسیدن به عمارت
انقد خسته بودم رو تخت ولو شدم.. کوک اومد داخل با یک آبمیوه
+ شام ؟
- نمیخوام ...
اومد نشست رو تخت سرمو به سینش تکیه دادم کمرم و ماساژ میداد ..
بعد چند مین بلند شد و رفت یک کرم اورد
+ خب شلوارتو در بیار
- چ..چی؟
+ دربیار
با احتیاط در آوردم کوک تا رون پامو ماساژ میداد.. داشت تحریک میشد ک
- کوک جلوی خودتو نگه دار دیشب پارم کردی امشب اصلا ،..
+ هعی گوزگار ... باشه
کرم و زد اومد رو تخت رفتم تو بغلش و خوابیدیم
۱۲.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.