دنیای عجیب پارت شانزدهم
یدفعه باز صدای کلی پیام اومدن به گوشی همه اومد وایی باز چی شده که دولت هشدار فرستاده من چون تو گوشیم بودم نوتیفش اومد وقتی باز کردم نوشته بود: شهروندان گرامی، زامبی ها در سطح شهر با سرعت زیادی در حال پخشند. در خانه بمانید و ابزار امنیتی داشته باشید و اخبار را دنبال کنید. فرزاد و پارمیس هم خبرو خوندن. پارمیس:حالا ما اینجاییم این درم خرابه تازه چون زامبیا در حال پخشن اینا ممکنه بهونه بیارن نرن اینم شانس ماستا. فرزاد:پس میگم من برم پایین درو درست کنم که دیگه باز نشه. یه مشت به بازوش زدم و گفتم:یه بار درست کردی واسه هفت پشتم کافی بود. خوب الان فردا صبحه ما از دیشب تا همین الان فقط چرتای کوتاه زدیم و اصن بد بخابیم منو فرمیس. الان اون اکیپه چیه هم بیدار شدن و حقیقتا باهم یکم حرف زدیم و دوست شدیم و الان داریم صبونه میخوریم. ولی امیدوارم ازم الان نترسن چون با بیخابیای دیشب فرقی با زامبی ندارم.
از دید نیکا:
صبح که با این صابخونه یکم حرف زدیم از خودمون گفتیم اونم از خودش گفت با دوستاشم اشنا شدیم و دوست شدیم. بعد صبونه هرکی یگوشه تو گوشی بود که ارسلان گفت:بچه ها الان تهران از شهرای پرخطر و زامبیه اصلا امنیت نیست ولی کرج که نزدیکم هست خیلی امنه بیاید بریم کرج. مهشاد:الان از وسط زامبیا باید رد شیم بریم کرج چجوری بریم اخه زده به سرتا. متین:اره راس میگه خود زامبیا به کنار الان بخاطر زامبیا نه با ماشین میشه رفت نه اتوبوس و قطار و اینا چون دیگه بستن همشون برای امنیت. دیانا:وایسید من یکم تو اینترنت بچرخم شاید تونستم انلاین یه چیزی پیدا کنم. دیانا مشغول شد تا بره سایتا و هرجایی که میتونه توش یه راه رفتن به کرجو پیدا کنه تو بگرده. رو به پانی و پارمیس و فرزاد گفتم: بچه ها شما کیفی که اگه همین الان از در زامبی اومد بالا بردارید و فرار کنید دارید یا نه؟ پارمیس:نه والا. المیرا:وا حتما درست کنید اگه این کیفا نبودن ما اصن انگار هیچی نداشتیم. پانی:خوب بخایم درست کنیم توش باید چیا بزاریم. نیکا:من بهتون میگم بیاید بریم درست کنید قطعا لازمتون میشه. پانی:اره پس بریم درست کنیم خوب اول چی میخاد؟ نیکا:خوب اول کوله میخاد دیگه. و بعد رو به بچه ها گفتم:من میرم بچه هارو ببرم کیف درست کنن بهشون بگم چیکار کنن شمام بیکار نشینین برین مثل دیانا یه کار مفید اینجام بدید یا کمکش کنید. و پشت پانیذ به سمت اتاقی که توش کوله داشت راه افتادیم. بعد از حدود بیست دقیقه واسه ی هرسشون هرجور که بود یه کوله ی خیلی کاربردی مثل کوله های خودمون اماده کردم. وقتی رفتیم تو هال پیش بچه ها گفتم: خوب دلاوران چه کردید.
-
این پارتم حس میکنم بد شد نه؟
از دید نیکا:
صبح که با این صابخونه یکم حرف زدیم از خودمون گفتیم اونم از خودش گفت با دوستاشم اشنا شدیم و دوست شدیم. بعد صبونه هرکی یگوشه تو گوشی بود که ارسلان گفت:بچه ها الان تهران از شهرای پرخطر و زامبیه اصلا امنیت نیست ولی کرج که نزدیکم هست خیلی امنه بیاید بریم کرج. مهشاد:الان از وسط زامبیا باید رد شیم بریم کرج چجوری بریم اخه زده به سرتا. متین:اره راس میگه خود زامبیا به کنار الان بخاطر زامبیا نه با ماشین میشه رفت نه اتوبوس و قطار و اینا چون دیگه بستن همشون برای امنیت. دیانا:وایسید من یکم تو اینترنت بچرخم شاید تونستم انلاین یه چیزی پیدا کنم. دیانا مشغول شد تا بره سایتا و هرجایی که میتونه توش یه راه رفتن به کرجو پیدا کنه تو بگرده. رو به پانی و پارمیس و فرزاد گفتم: بچه ها شما کیفی که اگه همین الان از در زامبی اومد بالا بردارید و فرار کنید دارید یا نه؟ پارمیس:نه والا. المیرا:وا حتما درست کنید اگه این کیفا نبودن ما اصن انگار هیچی نداشتیم. پانی:خوب بخایم درست کنیم توش باید چیا بزاریم. نیکا:من بهتون میگم بیاید بریم درست کنید قطعا لازمتون میشه. پانی:اره پس بریم درست کنیم خوب اول چی میخاد؟ نیکا:خوب اول کوله میخاد دیگه. و بعد رو به بچه ها گفتم:من میرم بچه هارو ببرم کیف درست کنن بهشون بگم چیکار کنن شمام بیکار نشینین برین مثل دیانا یه کار مفید اینجام بدید یا کمکش کنید. و پشت پانیذ به سمت اتاقی که توش کوله داشت راه افتادیم. بعد از حدود بیست دقیقه واسه ی هرسشون هرجور که بود یه کوله ی خیلی کاربردی مثل کوله های خودمون اماده کردم. وقتی رفتیم تو هال پیش بچه ها گفتم: خوب دلاوران چه کردید.
-
این پارتم حس میکنم بد شد نه؟
۲۳.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.